اخراج استادان تعرض به جامعه است
2025-03-02دموکراسی خواهان متحد شوید
2025-03-02📝 یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان تهران چه رویایی در سر دارد؟
🔻۹ شهریور ۱۴۰۲
✅چهارشنبه هشتم شهریور (۱۴۰۲) ساعت دو جلسه پیش دفاع یکی از دانشجویان دکتری ام در دانشگاه خوارزمی بود. از صبح درگیر خواندن مجدد رساله اش بودم و ذهنم با مفاهیم و معانی آن کار می کرد. همراهم شوید تا قصه اش را بگویم.
🔻اسنپ گرفتم. راننده، جوانی مودب بود. گفت چهره تان آشناست. معرفی کردم. شنید و به شوق آمد و شناخت. گفت ۸۷ دانشجوی کارشناسی ارتباطات دانشگاه علامه بوده و ارشدش را هم گرفته است.
🔻کورد کامیارانی بود و تهران سازهای کوبه ای تدریس می کرد. از اشتیاق خودش و مردم به یادگیری موسیقی گفت.
🔻اندیشیدم که سیاست فرهنگی رسمی، بر نهی و کراهت موسیقی استوار است، اما مردم مشتاقش اند، و این نهی، موسیقی را برای مردم شیرین تر از شیرین کرده است.
🔻این هم از ناسازه های ساخته و پرداخته حکومت است.
✅ تا مقصد، درباره دانشگاه و خوانده هایش گفتیم. گفتم حال که هم علوم اجتماعی خوانده ای هم هنرمندی، “جامعه شناسی به مثابه فرم هنری” رابرت نیزبت را بخوان.
🔻این سال ها و روزها کم نیستند مسافرکش های دانش آموخته. تلخ است که شغل متناسب تخصص شان ندارند، اما پنجاه سال پیش کسی تصور نمی کرد مسافرکش ها هنرمند، کتابخوان و دانشگاهی شوند.
🔻یاد “کتاب رهایی نداریم” امبرتو اکو و خاطره اش از رانندگان فلسفه خوانده نیویورک افتادم. این هم ناسازه ای دیگر از سازهای ناکوک جامعه ماست.
✅ ساعت دو به دانشگاه خوارزمی رسیدم. قدیمی ترین دانشگاه ایران که در سال ۱۲۹۸ ساخته شد. دانشکده ادبیات رفتم. ساختمان درهم ریخته و آشفته بود. گفتن می خواهند به جای دیگری نقل مکان کنند. فضا را نگاه کردم سردی از سر و روی دانشگاه می بارید. تعطیلی و گرمای تابستان و بهم ریختگی، جان دانشگاه را فرسوده بود.
🔻جلسه تشکیل شد. موضوع رساله “ناسازه های سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در دانشگاه ها” بود. چه موضوع جالبی. به ویژه این روزها که “ناسازواره ها” سرباز کرده اند و در کوچه و خیابان سرایت نموده اند و به زعم حکومت همه ساز ناکوک می زنند.
🔻بعد از جلسه پیاده از “دوازه دولت قدیم” و “میدان سعدی” فعلی، راهی میدان انقلاب شدم. سال ها این مسیر را پیاده گز نکرده بودم.
🔻اولین چیز که چشمم را گرفت مجسمه ای بلند و برنزی بود. نزدیکش رفتم. به به، استاد سخن شیخ مصلح الدین سعدی بود. زیبا و بالا بلند، کتابی در دست، چون همیشه راهی سفر بود و خبر از حرکت و رفتن می داد.
🔻از خوشحالی طوافش کردم و اندیشیدم اگر مدیریت شهری ما “انسان گرایی” و “خردمندی” سعدی را هم می داشت، تهران گلستان و بوستان می شد.خب، این هم از ناسازه های سیاست است. از بسیاری از خوبی ها و خیرهای عمومی، فقط مجسمه و نام و نشان شان را دارد؛ بی محتوا.
🔻قدم زنان به میدان فردوسی رسیدم. به قد و قامت رعنای حکیم طوس در میدان خیره شدم و درنگیدم. این هم ناسازه ای دیگر نیست؟ وقتی کتاب های درسی و برنامه های رسانه ای حاکم، مقوم هویت ملی نیستند، نام فردوسی و مجسمه اش در میدان شهر، چالشی در چهره سیاست حاکم است، نیست؟
🔻به طرف میدان انقلاب ادامه دادم. خاطرات سال های هفتادم زنده شد. با همسرم دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در باغ نگارستان فعلی بودیم. اغلب از آنجا تا میدان انقلاب را پیاده می آمدیم. چه روزهای شیرینی.
✅ شهر را توریست وار قدم زدم و با گذشته مقایسه کردم. هوا گرم تر و آلوده تر، اما پیاده روها تمیزتر و زیباتر بودند. پمپ بنزین قدیمی آن حوالی را “موزه پمپ بنزین” و فضایی دیدنی کرده اند. پل سعدی را هم برداشته اند.
🔻از مینی بوس ها و تاکسی های نارنجی و پیکان ها هم خبری و رد و نشانی نبود، اما سمندها و پرایدها و البته ماشین های شیک و رنگارنگ، شهر را پوشانده بودند.
🔻چشمگیرتر از هر چیز، زنان و دختران بدون روسری بودند. آراسته و زیبا و با اعتمادبنفس و آرامش، اغلب دوتایی و چندتایی شهر را به رنگ خود درآورده بودند. گویی تهران در تسخیر آنهاست.
🔻از چادری ها و مانتوپوشان دهه هفتاد جز تک و توک، رد و نشانی نبود. بساط تیرگی هم از شهر جمع شده و رنگ های روشن و چهره های آرایش کرده و مدها و مدل های شیک و روزآمد، حال و هوایی تازه به شهر داده بود.
🔻مردان نیز دیگر آن مردان دهه شصت و هفتاد نبودند. تی شرت ها و جین ها و اسپرت های شیک جای کت ها و شلوارها و پیراهن های یقه آخوندی و روی شلوار افتاده را گرفته بودند. ریش ها تراشیده و تسبیح ها تبخیر شده بودند، و چهره های زمخت دهه های شصت و هفتاد هم اگر در گوشه و کنار بودند دیگر به چشم نمی آمدند.
✅ راهم را ادامه دادم. پارک دانشجو نیم ساعتی نشستم. شلوغ و تماشایی بود. زنان بی روسری و مردان بی ریش و تسبیح، در آرامش و صلح، پارک را تفرج کنان قدم می زدند.
🔻مردم در دسته های دوتایی و چندتایی، گپ می زدند، می خندیدند، می نوشیدند و گاه سیگار می کشیدند. با حیرت تماشا می کردم. پارک، ترافالگار و سوهو لندن بود. با همان تئاترها و سالن های موسیقی و زنان و مردان آزاد و نشاط فرهنگی اش.
🔻هنوز به سازهای ناکوک و ناسازه ها می اندیشیدم.
✅ اما پرسش مهم تری یقه ام را گرفت: چه کسی هشتم شهریور سال پیش می توانست تهران را چنین متفاوت تصور کند؟
🔻قدم به قدم می دیدم زنان با شجاعت و شورمندی، چهره ها و گیسوهای شان را به شهر حک می کنند، چنان که با صد آب زمزم هم شسته نشود. و مردان کنارشان می گذشتند و در دل خدا قوت و خسته نباشید می گفتند به جای تعرض و تهدید و نهی.
🔻چهارراه ولیعصر را عبور کردم و کم کم راسته کتابفروشی ها و بهشت تهران رسیدم. پیاده رو شلوغ تر و شلوغ تر می شد.
✅ به کتابفروشی پرگار رفتم. کمالی، مسئول انتشاراتی پرگار آنجا بود. “تاریخ عکاسی ایران، یک تحلیل گفتمانی” اثر حسن زین الصالحین را که بر آن پیشگفتاری نوشته ام به تازگی چاپ کرده است و چند نسخه را به من هدیه داد.
🔻با او از مشاهداتم از تهران گفتم. کمالی هم باور داشت که تهرانی دیگری پیدا شده. گفت ذایقه کتابخوانی مردم هم تغییر کرده و کتاب های علوم انسانی و فلسفه مشتری بیشتری پیدا کرده اند.
🔻روی میز و قفسه ها پر از کتاب های تاریخی، فلسفی و ادبی بود که همین یکی دو سال اخیر چاپ شده اند. کمالی گفت با وجود گران شدن کتاب، هر روز کتاب های تازه می آید. غول ها و قله های فلسفه جهان از افلاطون و دکارت و کانت و هگل و شوپنهاور گرفته تا پوپر و ویتگنشتاین و فوکو و دریدا و دلوز و دیگران، هر کدام قفسه ای کتاب داشتند.
🔻دختران و پسران جوان وارد کتابفروشی شدند. نیم ساعتی گپ و گفت کردیم. بیرون کتابفروشی که آنها را می دیدم نمی توانستم جویندگان آثار فلسفی و علوم اجتماعی شان تصور کنم.
🔻به چند کتابفروشی دیگر سرکی کشیدم. مرا می شناختند. چای و گپ و گفت داشتیم. گفتند همین طور است، فلسفه و علوم اجتماعی در یک سال اخیر مشتری هایش زیاد شده است. کتابفروشی ای گفت: “کتاب هم مثل طلا و لباس، کالای زنانه شده است”.
✅ به طرف انقلاب راهم را ادامه دادم. انبوه کافی شاپ ها در مسیرم دیدنی بود. هر چند قدم، کافی شاپی زیبا و مدرن، مکمل کتاب ها و کتابفروشی ها. به سه چهار کافی شاپ سرکی کشیدم. سال های هشتاد که کافی شاپ ها تازه گسترش می یافتند چنان شگفت انگیز بودند که کتاب “کافی شاپ و زندگی شهری” را نوشتم. اما حالا کافی شاپ ها بخش ناگسستنی فضای شهری شده اند.
🔻چیزی که تفاوت کرده، حذف روسری کافی شاپ روهاست. همین به تنهایی، کل حال و هوای کافی شاپ ها را معنا و رنگ و لعابی دیگر داده است.
🔻 زن ها، کتاب ها و کافی شاپ ها، در هم تنیده و تهران را به سوی و سمتی دیگر می برند. تهران رویایی در سر دارد.
✅به پاساژ فرونده و انتشارات اندیشه احسان هم سری زدم. برجی از کتاب های تازه اش گفت. گفت بازار فروش خوب نیست، اما ده عنوان کتاب تازه اش را نشان داد و فهرست بلندی از کتاب هایی که بزودی چاپ می شوند.
🔻نسخه ای هم از کتاب “خودسر نوشتن، جستارهایی پدیدارشناختی از زندگی در ایران” را نشانم داد و گفت بزودی به بازار می آید. سعید ذکایی و عبدالرضا حسینی این مجموعه مقالات خواندنی را ویراستاری کرده اند. جمعی از استادان درباره زندگی شان جستارهای روایی خواندنی نوشته اند. یکی را هم من نوشته ام.
✅ ساعت نه شب بود و از میدان انقلاب اسنپ گرفتم و راهی خانه شدم. راننده جوانی چهل ساله بود و فوق دیپلم. صبح ها در دانشکده ای در ارتش کار رایانه ای می کرد و عصرها هم اسنپی بود.
🔻دید کتاب های زیادی خریده ام. به شوق آمد. گفت حسرت می خورم که مجال کتاب خواندن ندارم اما همسرم کتابخوان قهاری است و اغلب رمان می خواند و خواندنی هایش را برایم می گوید. گفت پسرش دوازده ساله است و کتابخوان. نگران بود که مباد کتاب های بهتری باشد و پسرش آنها را نشناسد.
🔻گفت خانمم با کتاب هایی که معلم ها و مدرسه معرفی می کنند مخالف است. معتقد است آن کتاب ها برای مغزشویی بچه هاست. خودش کتاب ها را با وسواس برای پسرم انتخاب می کند. گفت خانمم ارشد روان شناسی دارد.
✅ ساعت ده رسیدم خانه. مجله “مردم نامه” شماره زمستان ۱۴۰۱ را امروز خریده بودم و ورق می زنم. صفحه به صفحه اش خواندنی. داریوش رحمانیان اگر هیچ کاری جز انتشار مردم نامه نکرده بود، باز نامش جاودانه میشد.
🔻کتاب “چنگیزخان و ساختن دنیای مدرن” نوشته جک ودرفورد را هم خریدم. شگفتم از این مغولستانی های امروزی است که چنگیزخان را اسطوره ای پرستیدنی می دانند. این کتاب را گرفتم ببینم چطور مغولستانی ها آن همه جنایات عظیم و وحشتناک چنگیزخان را توجیه می کنند.
✅ قصه هشتم شهریورم تمام شد. اما غرق در این خیالم که تهران چه رویایی در سر دارد؟ تخیل تهران تغییر کرده و ریزتر و ظریف تر که زیر پوست شهر را ببینیم تهران دیگری در حال ظهور است، تهرانی که هر چه باشد، آنی نیست که حکومت طالبش است.
🔻زنان، کتاب و کافی شاپ ها تهران را تغییر می دهند.