ما هم مقصریم
2025-02-19کنشگران آرام
2025-02-19📝 یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان تراژدی پنهان
🔻۲۷ شهریور ۱۴۰۱
✅ ارنست همینگوی در جایی از زندگینامه اش می گوید وقتی «پیرمرد و دریا» (۱۹۵۲) را می نوشتم دچار دریازدگی شدم. همینگوی در عمیق ترین شکل ممکن درگیر زندگی سانتیاگو صیاد پیر کوبایی شد تا از طریق داستانی حماسی ، قدرت اشتیاق را نشان دهد، و این که اشتیاق انسان را قهرمان می کند؛ و «پیرمرد و دریای» همینگوی نشان داد «قهرمان شکست ناپذیر است». همین شور و شوق نوشتن بود که همینگوی را هم «قهرمان ادبیات» کرد و جایزه نوبل ادبیات هزار و نهصد و پنجاه و چهار را برایش آورد.
✅ درگیری عاطفی عمیق در کار فکری لازمه ایفای نقش حرفه ای است. کسی که اندیشیدن، خواندن و نوشتن هستی و طرحواره های شناختی اوست به چنین حالتی دچار می شود. همینگوی قهرمان فکری است. «قهرمانان دانشگاهی» هم همین طورند. لوییس کوزر در کتاب «زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی» (۱۳۷۶) روایت هایی شگفت از درگیری های عاطفی عمیق جامعه شناسان می آورد، روایت هایی از رابرت ازرا پارک، کارل مارکس، امیل دورکیم، جورج هربرت مید، زیمل، ماکس وبر و دیگران.
🔻قصه اینست که لازمه اندیشیدن خلاق، درگیری همه جانبه وجود است. اندیشیدن صرفا فعالیتی شناختی نیست، بلکه سرشار از شوق و انگیزه و هیجان است. این همان «انرژی عاطفی» است که رندال کالینز در پژوهش بیست و پنج قرن تاریخ فکری بشر در کتاب «جامعه شناسی فلسفه ها» (Collins 1998) نشان می دهد. این انرژی عاطفی نباشد، کار فکری، منبع تغذیه اش را از دست می دهد و فرد با «خود» و «حرفه خود» و «هویت خود» بیگانه می شود.
✅ به مدد دانشمندان علوم اعصاب مانند آنتونیو داماسیو ما می دانیم دکارت در دوآلیسم ذهن و عین خطا می کرد و هیجان و خرد و مغز انسان در هم تنیده اند (داماسیو ۱۴۰۱ ). ولی نظام آموزشی و آموزش عالی ما بر جدایی ذهن و عین، و خطای دکارتی استوار شده و دانشگاهیان سال هاست که انرژی عاطفی شان را از دست داده اند. سال هاست که انرژی عاطفی دانشگاهیان رو به کاهش و فرسودگی است و هر سال تشدید شده است.
🔻راحل یگی در کتاب «از خود بیگانگی» (۱۳۹۵)، از خود بیگانگی را ناتوانی در ایفای «نقش های اجتماعی» به نحو اصیل و معنادار می داند؛ وضعیتی که نتوانیم نقش های مان را از آنِ خود کنیم، و مُهر و امضای خود را بر آن ها حک نماییم. دانشگاهیان امروزه عموما همین حال را دارند. نتوانسته¬اند رشته تحصیلی خود را از آنِ خود کنند. توانایی متناسب¬سازی رشته با ظرفیت¬های وجودی، موقعیت روحی و روانی و زندگی و شخصیت خود را ندارند؛ بیگانه و غریبه اند؛ غریبگی درونی و عاطفی. در کلاس درس حاضرند، تدریس می کنند، مدرک می گیرند و از این راه ها با دانش و دانشگاه پیوند می خورند و می خوریم؛ و وانمود می¬کنیم که با دانش و رشته تحصیلی ارتباط برقرار کرده ایم و از آن بیگانه نیستیم.
🔻صورت خود را با سیلی سرخ نگه میداریم؛ مانند خانواده ای با طلاق عاطفی. زن و مرد در جامعه به گونه¬ای عمل می¬کنند که نشان دهند همدیگر را دوست دارند، ظاهرا در کنار هم و در زیر یک سقف دور یک سفره ایام را سپری می¬کنند اما در دنیای احساسی و عاطفی، نسبت به یکدیگر بی¬تفاوت، بی-احساس و بی¬انگیزه اند و شور و علاقه¬ای ندارند. بیگانگی تحصیلی، آموزشی و دانشگاهی، طلاق عاطفی با رشته، دانش و دانشگاه است.
🔻میل پنهان عمیقی که برای مخفی نگه داشتن این بیگانگی آموزشی-تحصیلی وجود دارد، بیانگر تراژدی دانشگاه است. نمی دانیم چرا و چگونه سر از فضای آموزشی دانشگاه درآورده ایم؛ نمی دانیم چه کسی ما را اینجا آورده و قرار است تا چه زمانی بمانیم؟! چه کاری باید انجام دهیم و تکلیف چیست؟ دانشجویان این سخن ها را معمولا در جمع های خصوصی با هم نجوا می کنند.
✅ پائولو فریره استاد بلندآوازه نظریه های انتقادی آموزش می گوید وقتی فردی در مسیر زندگی اش در مدرسه و خانواده برای ایفای نقش یک جامعه¬شناس، فیزیکدان، شیمیدان یا مورخ یا هر رشته معرفتی دیگری آماده نشده¬، نمی¬تواند نقش آن را به نحو اصیلی ایفا کند. بحران وقتی عمیق تر می شود که دانشگاه هم در آماده کردن ما برای ایفای نقش دانشگاهی عاجز باشد و فرایند «جامعه پذیری دانشگاهی» رخ ندهد؛ و دانشگاه به جای هنجارهای علم، ضدهنجارهای آن را انتقال دهد.
✅ بسیاری از مدرسان دانشگاه هنوز نقش جامعه¬شناس، مورخ، فیلسوف و اقتصاددان و رشته خود را نگرفته¬اند؛ اما ناگزیر شده اند با نقش استادی دانشگاه بازی کنند. پیتر برگر در صفحات آخر کتاب «دعوت به جامعه-شناسی» (برگر ۱۳۹۳) می گوید بین «بازی کردن یک نقش» و «نقشی بازی-کردن» تفاوت چشمگیری وجود دارد. اولی، درونی¬کردن یک نقش و به تملک درآوردن آنست؛ همان بازیگری که حس نقش را درونی می¬کند؛ اما دومی، ادای نقش را درآوردن و نقاب آن را به چهره زدن است.
🔻 تراژدی دانشگاه، بازی کردن با نقش هایی است که بسیاری از ما آگاهانه انتخاب نکرده¬ایم؛ رشته و دانشگاه را انتخاب نکرده¬ایم و محکوم شده¬ایم تا آن نقش را بازی کنیم. نتیجه این بازی شوم، «زندگی گسسته» است، زندگی که دلت جای دیگر و محکوم به اینجا ماندن شده ای، و فاجعه بارتر اینکه محکوم به ارائه تصویری فرهیخته و اهل فکر و دانشگاهی هستی.
✅ پارکر پالمر فیلسوف و جامعه شناس آمریکایی در کتاب «شهامت تدریس» (۱۴۰۰) می گوید لازمه معلمی و استادی «یکپارچگی درونی» سه مقوله ۱) موضوع آموزش، ۲) دانشجویان و ۳) شخصیت معلم و مدرس است؛ و این یکپارچگی از شوق یادگیری و دلدادگی استاد به دانش و یادگیری برمی خیزد. معلم و مدرسی که «زندگی پیوسته» و یکپارچه دارد، تفکر خلاق و مستقل دارد و با علاقه مندی اش، دانشجویان را به رشته تحصیلی علاقه مند می سازد.
🔻 بسیاری از مدرسان چنین آمادگی¬هایی را ندارند. از طرفی، دانشجویان ارزش ها، باورها و هنجارها و طرحواره هایی شناختی و ذهنی مربوط به نقش-های رشته ای را که در آن قرارگرفته اند، درونی نکرده و نمی کنند. جمعی بیگانه با دانش و دانشگاه در کلاسی گرد هم آمده اند و این وضعیت حاصلی جز خمیازه کشیدن، چرت زدن، بازی با گوشی، ملال، خستگی و دلزدگی و ناامیدی ندارد.
✅ بیگانگی دانشگاهی به معنای بی تفاوتی، بی قدرتی، جدایی و انفصال از آموزش، پژوهش و محیط دانشگاه است. وضعیتی است که دانشجویان و دانشگاهیان ارزش ها و هنجارهای دانش و دانشگاه و رشته خود را درونی نمی کنند؛ یعنی ارزش های گوش-دادن فعال، تمرکز کردن، کنجکاوی و کاوشگری، مشاهده دقیق، عادت به گفتگو و تعامل سازنده، روحیه شور و شوق و نشاط برای پرسشگری، صداقت دانشگاهی، داشتن انگیزه، هدف و چشم انداز روشن نسبت به آینده، توجه به مسائل انتزاعی و مفهومی، قدرت تولید علم، دانش و فرهنگ که لازمه ی رشد و توسعه و انسان دانشگاهی شدن است.
🔻 انتخاب ها و گزینش های یک فرد دانشگاهی در زندگی روزمره باید متناسب با رشته و دانش او باشد. مایک فدرستون در مقاله «زندگی قهرمانی، زندگی روزمره» (۱۳۸۰) این زندگی ها را با هم مقایسه می کند. مثال او از زندگی قهرمانی، زندگی دانشگاهی است. قهرمان دانشگاهی نسبت به اطرافیانش توانمندی¬ها، آمادگی ها و ظرفیت¬های وجودی و شناختی ویژه ای دارد. او مبارزه می کند اما نه مانند شوالیه ها یا پهلوانان یا رستم، او قهرمان فکری و شناختی و خلاقه است. از خواندن لذت می برد، نوشتن به او آرامش می دهد، بحث و گفتگو او را خسته نمی کند، گوش شنوایی دارد، می تواند بر سر کشف و فهم حقیقت یا یک مفهوم ساعت ها و حتی سال گفتگو کند، بنویسد و در خود و محیط تأمل و مشاهده نماید، توان تمرکز کردن، جستجوی طولانی و اندیشه و زندگی فکری بلند مدت دارد. خواندن و نوشتن را به تعبیر سارتر در «ادبیات چیست؟» از جنس بخشش می داند نه کالای بازاری. قهرمان دانشگاهی، انسان یادگیرنده است، برای پرسش-هایش زندگی¬اش را صرف می کند. هستی او به فعالیت های دانشگاهی و فکری اش گره خورده است.
🔻 همیشه مثال ها قدرت شگفتی در بیان ایده دارند. بگذارید مثال بزنم. داروین در ۱۸۶۴ به دلیل کار زیاد علمی و پژوهشی بیمار شد. پزشک او را از انجام کار علمی و پژوهشی منع کرد. توصیه پزشک را پذیرفت و پس از یک ماه حالش روبه وخامت گذاشت. این بار پزشک گفت اگر او کار علمی نکند می میرد. او با کار علمی، باکنجکاوی و کاوشگری تنفس می کرد و این فعالیت¬ها برای او اکسیژن بود.
✅ دانشمندان واقعی زندگی قهرمانی دارند و عاشقانه زیسته¬اند. قطعا سیستم سیاسی، حکمرانی دانشگاه، اقتصاد و جامعه عوامل اصلی بحران از خودبیگانگی دانشگاهی اند. اما بین «انسان دانشگاهی» و «انسان معمولی» فرقی هست، و آن قدرت عاملیت بیشتر فرد دانشگاهی است. او از قدرت سوژگی برخوردار است، چون آگاه تر است. در کلاس¬های درس، کنفرانس¬ها، سخنرانی¬ها و کتاب-ها درباره زندگی، خلاق بودن، نقش و جایگاه خودش و حرفه دانشگاهی بیشتر می شنود و می¬خواند. با آگاهی سروکار دارد و زندگی مجال گفتگو و اندیشیدن را به او داده¬ است.
🔻 جامعه به انسان دانشگاهی می گوید مجاز است که بیندیشد، گفتگو کند، عاملیت داشته باشد. «فشار هنجاری» جامعه روی او در جهت مثبت است و این موهبت بزرگی است. فشار هنجاری باعث می¬شود ما انتخاب کنیم، مسئولیت پذیر باشیم، پرسشگر باشیم و این پرسشگری به فضولی تعبیر نمی¬شود. کارگر معدن و کارخانه، پرسشگر باشد و اهل گفتگو و اندیشه، البته که ایده آل ست اما لازمه حرفه اش این چیزها نیست.
🔻اگر انسان دانشگاهی بیندیشد، گفتگو کند و زندگی خود را وقف دانش نماید جامعه او را به خاطر ایفای خوب وظیفه و حرفه اش تحسین و تأیید می¬کند. دانشگاهیان در هر شرایطی که باشند چون برچسب اجتماعی دانشگاهی بودن دارند این برچسب به آنها اجازه می¬دهد که بیندیشند و از ظرفیت¬های وجودی شان استفاده کنند و حداکثر عاملیت شان را شکوفا کنند. دانشگاهیان بیشتر از مردم عادی امکان زیست انسانی و زیست معطوف به بودن دارند.
🔻اریک فروم فصلی از کتاب «داشتن یا بودن» را به آموزش اختصاص داده و می گوید دو سبک زندگی و شیوه زیستن و دیدن وجود دارد، یکی مبتنی بر «داشتن» و دیگری مبتنی بر «بودن»: یکی، ابزاری و بازاری و مصرفی به هستی و چیزها نگریستن؛ و دیگری، ارزش ذاتی و فی نفسه برای هستی و چیزها قائل شدن و غایت را خودتحقق بخشی و بالندگی وجودی قرار دادن. فروم می گوید این شامل آموزش هم می شود. آموزش واقعی و موثر و خلاقه، آموزش مبتنی بر شیوه بودن است نه داشتن. انسان دانشگاهی از خودبیگانه درکی از بودن ندارد.
🔻ممکن است گمان رود این شیوه نگریستن نیازمند از خودگذشتگی است. این طور نیست؛ بلکه مسئله «خودتحقق بخشی» است، شکل دادن خود و رسیدن به وضعیتی از بودن اصیل در نقش دانشگاهی است. سرکلاس¬ها بنشینیم، بیاموزیم، بیاندیشیم و گفتگو کنیم. فرصت بودن، فرصت متفکر بودن، مولف بودن و معلم بودن است. دانشگاه به ما بودن را اهداء می¬کند. وقتی می¬گوییم دانشگاهی هستیم سخن از جنس بودن است و به تعبیر «هایدگر» وقتی ما چیزی را می شناسیم پاره ای از وجود ما می شود. مغازه یا ملکی داشته باشیم پاره ای از وجود ما می-شود؟!
✅ جُستار با همینگوی و ادبیات آغاز کردم، اجازه دهید با ادبیات آن را پایان ببرم. آنتوان چخوف در مقدمه کتاب «هنر درک زمان» یادداشتی با عنوان «تخیلی شیرین دارد» و می نویسد: «ببینید ما هر کاری که می کنیم با هر که دوست می شویم، به هر کسی که عشق می ورزیم، همه شکل تصنعی و غیر واقعی دارد. واقعا «من» اصلی ما در هیچکدام از کارهایی که انجام می دهیم دخالت ندارد. خب، این عجیب نیست؟ (چخوف ۱۳۵۵: ۶). سپس چخوف ادامه می دهد و می نویسد این وضعیت برای همه هست اما برای آدم تحصیلکرده دردناک تر است: «ماکسیمویچ می گوید: چخوف پزشک است و بیماری پزشک همیشه بدتر از بیماری مریض است. مریض فقط درد را احساس می کند ولی دکتر غیر از احساس درد از نیروهای مخرب بر بدنش آگاهست و این یکی از مواردی است که دانش، مرگ را نزدیک تر می کند» (همان ۱۰).
🔻قصه تلخ از خودبیگانگی دانشگاهیان همین آگاهی و هشیاری آنهاست، آگاهی از ازخودبیگانه بودن شان، و آگاهی از نیروهایی که باعث این از خودبیگانگی شده است.