«بررسی مفهوم مسئله شناسی فرهنگی و مرور ابعاد آن»
2025-02-08امید و نشاط اجتماعی
2025-02-08گفتگو با دکتر نعمت الله فاضلی با عنوان «نیروی سوم، بیرون از جامعه مدنی و حاکمیت سیاسی ما را تهدید میکند »، دو ماهنامه گفتمان الگو، مرداد ۹۴
***
قصه مدنیت در جامعه ایرانی چه قدمت تاریخیای دارد؟ زمینه های پیدایش بحث جامعه مدنی و مدنیت در ایران را چهطور توضیح میدهید؟
مدنیت، چند معنای متفاوت دارد؛ معنای آشکار و عمومی که ما از مدنیت استنباط میکنیم مبادی به آداب بودن و داشتن روحیه، اخلاق و الگوی رفتاری متناسب با نوعی از زندگی امروزی یا زندگی شهری است. این معنای مدنیت گاهی به صورت مؤدب بودن، حسن خلق، مراعات کردن حقوق و توجه به دیگری تعریف میشود. برای مثال وقتی ما میگوییم فردی از توجه به موقعیت خود و جامعه ناتوان است؛ یعنی متناسب با نقش و جایگاهی که در آن قرار گرفته است ایفای وظیفه نمیکند و میگوییم این فرد از مدنیت کافی برخوردار نیست. کسی که قوانین راهنمایی رانندگی را رعایت نمیکند از دیدگاه جامعه، مدنیت را نمیشناسد؛ به عبارتی دیگر این فرد از اخلاق و روحیاتی که زندگی در جامعه شهری و امروزی به آنها نیاز دارد، برخوردار نیست. ما کسی را که در فضای عمومی و در حضور دیگران لباسهای مناسبی به تن ندارد، به نحوی که نحوه آرایش و پوشش او ممکن است موجب آزار دیگران شود و نوعی توهین به جمع یا جامعه به حساب بیاید، متهم میکنیم یا تحت فشار هنجاری قرار میدهیم که مدنیت ندارد.
مدنیت در واقع مفهومی غنی از لحاظ معنوی است. از این جهت واژهای است که عرصههای وسیعی از رفتار فرد در جامعه را تحت پوشش خود قرار میدهد. ما به کمک این واژه تلاش میکنیم تا پیوند میان فرد با جامعه شهری را توضیح دهیم. مدنیت در این معنا در واقع نوعی مفهوم برای توصیف موقعیت فرد در جامعه شهری است اما در عین حال مفهومی برای سازگار کردن فرد با این شرایط است؛ یعنی این واژه نوعی تجویز هنجاری و ارزشی را در خود دارد. به این معنا که ما به کمک واژه مدنیت نوعی باید، الزام و اجبار اخلاقی و فرهنگی برای افراد ایجاد میکنیم که آنها باید از این قواعد عمومی زندگی شهری تبعیت کنند.
این معنای مدنیت اگرچه در میراث مکتوب و اندیشه ایرانی به طور تاریخی وجود داشته است ـ به عنوان مثال در اندیشه های فارابی و … ـ اما به نیمه های دوره قاجار یعنی اواسط دوره ناصرالدین شاه بازمیگردد؛ دورهای که ما وارد فرهنگ معاصر می شویم و تغییرات ساختاری در ذهن، زبان و ضمیر ایرانی شوع به شکل گیری می کند و نهادهای اجتماعی مانند تعلیم و تربیت، سیاست، اقتصاد و علم و هنر ایرانی در فرایند سازگاری با شرایط جدید متجدد می شود و مفهوم «تجدد» به معنای جدید شدن یا امروزی شدن در فرهنگ ما ظاهر می شود. تجدد مفهومی است که به تعبیر جمشید بهنام در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد»[۱] ایرانی ها آن را ابداع کردند و این مفهوم متفاوت از مدرنیته است. یکی از وجوه مهم تجدد ایرانی همین سلوک کردن به شیوه امروزی است. مدنیت جدید ایرانی مستلزم شیوه ای خاص از آداب و رسوم و عرف ها و الگوهای فرهنگی است که مطابق با نیازهای انسان شهری و شهر جدید ایرانی است. این نکته ای است که روشنفکران ایرانی مانند ملکم خان در آن زمان به آن وقوف داشتند و از آن با نام «آیین تمدن» نام می بردند. زمانی که به مشروطیت و بعد آن میرسیم، این برداشت از مفهوم مدنیت یعنی «مبادی آداب روز و تمدن شهری بودن» گسترش پیدا میکند. در ۱۳۱۷ صدیقه دولت آبادی در زمینه «آداب معاشرت نسوان» منتشر کرد که می توان آن را نسخه ای از همین سلوک جدید دانست.
به امروز که میرسد مدنیت، به مفهومی فراگیرتر و عمومی تر با بسامد تکرار بیشتری در زبان فارسی تبدیل میشود. مهدی فرجی،رساله ی دکتری اش با عنوان «فرایند گسترش تمدن فرنگی در ایران از دوره ناصری تا پایان پلهوی اول (از ۱۲۲۸ تا ۱۳۲۰)»، به مطالعه همین موضوع اختصاص داده است. این مطالعه تاریخی، یکی از مطالعات خواندنی و دقیقی است که ما را نسبت به معنای مدنیت امروزی در ایران معاصر آگاه می سازد. امیدوارم این رساله که در ۱۳۸۸ دفاع شد بزودی انتشار یابد.
میدانیم که تمدنهای جهان از جمله تمدن ایرانی تا کمتر از یک قرن پیش، عمدتاً تمدنهای روستایی، قبیله ای و عشایری بودند؛ به این معنا که اکثریت مطلق مردم به شیوه کوچزیستی قبیلگی، عشایری و روستایی زندگی میکردند. به همین دلیل در دوره های گذشته این معنای مدنیت از عمومیت برخوردار نبود. اگرچه در لابهلای کتابهای اخلاقی، پندنامه ها، سیاستنامه ها و در اشعار و متون نثر ادبیات فارسی کم وبیش این مفهوم وجود دارد اما استفاده از آن به نحو عملی و گسترده در زندگی و زبان روزمره در دوره معاصر اهمیت چشمگیری پیدا میکند. طوری که ما امروزه در رسانه ها، مطبوعات و گفتوگوهای روزمره مان به شکلهای مختلفی مفهوم مدنیت و متمدن بودن را به کار میگیریم.
نوربرت الیاس جامعه شناس، شاعر، فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی بلندآوازه آلمانی در کتاب «فرایند مدنیسازی» civilizing process که اخیراً هم به زبان فارسی ترجمه شده است[۲]، توضیح میدهد که فرایند شکلگیری و گسترش تمدن بر پایه گسترش خویشتنداری استوار شده است. منظور الیاس از خویشتنداری عبارت از این است که شهروندان و افراد بتوانند شهوات، غضب و احساسات خود را کنترل کنند و به شیوهای متعادل، آرام، انسانی، اخلاقی و متناسب با رعایت احترام و حقوق جمعی به نیازها، خواسته ها، احساسات، شهوات، امیال و غرایز خویش پاسخ دهند.
الیاس نشان میدهد که تمدن غربی و اروپایی در قرون وسطی توانایی لازم برای استفاده مناسب از روشهای مدنی مثل استفاده از قاشق، چنگال، کارد و به نحو مؤدبانه و متین غذا خوردن یا استفاده منظم از حمام برای نظافت را نداشتند. این جامعه در فرایند تاریخی طولانی ای توانسته است به تدریج ارزشهای جمعی، آداب و مدنیت را درونی و عمومی کند. به تعبیر الیاس در اروپا جامعه ای درباری وجود داشت که حول و حوش نهاد ثروت شکل میگرفت. اعیان و اشراف مبادی آداب بودند اما بقیه مردم این آداب را نمیدانستند. اتفاقی که از لحاظ تاریخی میافتد این است که جامعه درباری به عنوان سرمشق و الگوی همگانی مطرح میشود. او اسم این فرایند را فرایند تمدنسازی یا همان رشد و گسترش مدنیت میگذارد. البته الیاس در مورد بسیاری مؤلفه های دیگر این تمدنسازی هم صحبت میکند.
درباره ایران واقعیت این است که حداقل بر اساس کتابها و متونی مثل اخلاق ناصری، قابوسنامه و قبلتر از آنها مثل پندنامه اردشیر بابکان و همچنین بر اساس متون امروزیتری که از دوره قاجار باقی مانده است، انسان و جامعه ایرانی آگاهی مناسبی از مدنیت داشته است. وقتی به متون دینی مثل کتب مربوط به سیره پیامبر گرامی اسلام(ص) و همچنین آیات قرآن نگاه میکنیم، متوجه میشویم که آن توجه به مدنیت به طور دقیق و روشن برای فرد مسلمان شرح داده شده است. به این معنا که لازمه مسلمان بودن علاوه بر اعتقاد به اصول، رعایت مجموعه وسیعی از دستورالعملهای مربوط به زندگی روزمره است. چگونه غذا خوردن، نوشیدن، پوشیدن، معاشرت کردن، زیستن و چگونه نیازهای خود را برآوردن؛ تمام اینها در شریعت و اخلاق اسلامی یا شیعی با دستورالعملهای روشنی روبه روست.
از این دیدگاه میتوان گفت مجموعه ای از آن چیزی که شاید بتوان اسم آن را فرهنگ اسلامی گذاشت ـ حداقل تا آنجا که به متون این فرهنگ مربوط است ـ نوعی مدنیت پیشرفته است. این مدنیت را به سادگی میتوان از بازخوانی متون دینیمان به دست آورد. در متون ادبی ما یعنی شاهکارهای بزرگی مثل شاهنامه یا آثار سنایی، نظامی، عراقی، حافظ، سعدی، به ویژه مولانا و همینطور تا امروز، ما میبینیم که شعر و ادبیات فارسی همواره در خدمت پرورش احساسات مدنی یا مدنی شده یا مدنیت ویژه ایرانی است. برای مثال، بسیاری از محققان ادبی ما در سالهای اخیر از طریق بازخوانی تفسیر متون ادبی نشان دادند که یکی از مهمترین آموزه هایی که از زمان حکیم ابوالقاسم فردوسی تا به امروز همواره مورد تأکید ادبای بزرگ بوده، تأکید بر پرهیز از آزار دیگری است. استاد اصغر دادبه این نظریه را در مقاله ای با عنوان «نظریۀ اخلاقی – ایرانی کم آزاری و تجلی آن در آرای برخی از متفکران و شاعران»[۳]بیان می کند. دادبه می نویسد «از آنجا که اخلاق، حکایت رفتار نیک فردی و جمعی است و انسان نیک اخلاقی انسانی است که در رفتار خود با دیگران به نیکی رفتار کند در فرهنگ ایران، کم آزاری ، اساس این رفتار به شمار میآید و یکی از سه روش پسندیده در مجموعۀ زندگی این جهانی و آن جهانی محسوب میشود».
دادبه استدلال می کند مطابق «نظریه ایرانی کم آزاری»، این آزار ندادن هم به بعد رفتاری یعنی منع از اعمال خشونت به دیگری، هم پرهیز از آثار کلامی یعنی پرهیز از خشونت نمادین علیه دیگری و همچنین هر نوع آزاری که از طریق تضییع حقوق دیگران باشد، اشاره دارد. در واقع بسیاری معتقدند که شاید اساسی ترین آموزه و حکمتی که اندیشه ورزان ادبی ما در تلاشند تا برای انسان ایده آل ایرانی تنظیم کنند توجه به حقوق دیگران، پرهیز از تجاوز، تعدی و آزار دیگران و به نوعی تربیت انسان ایرانی بر مبنای نوعی مدنیت است.
در دهه های اخیر هم به هر حال علوم انسانی و اجتماعی ایرانی به اشکال مختلفی این رسالت «تربیت انسانی ایرانی» را در کار خود دنبال کرده است. همه شاخه های علوم انسانی و اجتماعی در خدمت این هدف در ایران معاصر گسترش یافته اند. من برخی نمونه ها را بیان می کنم. ما در روانشناسی اجتماعی بحثهای گسترده ای برای کمک به افراد داریم تا آنها بتوانند رفتارهای مناسبی را کاملاً مبادی با آداب از نظر اجتماعی پذیرفته شده، از نظر اخلاقی قابل تأیید و به طور کلی سازگار با شرایط دنیای امروز داشته باشند.
امروزه یکی از اهداف روانشناسی برای انسان ایرانی، ایجاد نوعی آگاهی و خودآگاهی انتقادی در اوست؛ اینکه چگونه او بتواند به شیوه ای مدنیتر و با مدنیتی متعالیتر زندگی کند. همین هدف را ما در حوزه های دیگر هم میبینیم. علوم سیاسی، جامعهشناسی فرهنگی، تاریخ، فلسفه، مطالعات ادبی، مطالعات هنری و تمام رشته هایی که در حوزه انسان و جامعه ایرانی فعالیت میکنند به نوعی «تربیت انسان مدنی ایرانی» را در هدفهای خود دنبال کرده اند.
رشته من انسانشناسی و مطالعات فرهنگی است و کاملاً به این موضوع آگاهی دارم که چگونه برای مثال مطالعات فولکور و فرهنگ مردم در ایران همواره تلاش میکند تا مردم بتوانند با تکیه بر میراث فرهنگی، قصه ها، اسطوره ها، داستان ها، اشعار، لالایی ها، ترانه های عامیانه، مثلها و متلها و به طور کلی ادبیات شفاهی ایرانی فرزندان بهتری را تربیت کنند و خویشتندار باشند؛ به عبارت دیگر کمک به اینکه انسان ایرانی بتواند به شیوهای بومی، رفتاری پسندیده از نظر اجتماعی داشته باشد. مطالعات فرهنگ مردم ما، نه فقط تلاش میکند صرفاً از منسوخ شدن یا نابود شدن فرهنگ شفاهی، فرهنگ سنتی یا میراث فرهنگی ملموس و ناملموس ما در فرایند صنعتی شدن نگهداری کند، بلکه همواره در تلاش بوده تا این فرهنگ را در خدمت جامعه پذیری و تعلیم و تربیت افراد قرار دهد. در این راه تا حدودی هم موفق بوده است.
در حوزه های دیگر هم اینطور است. برای مثال امروزه در مجموعه علوم اجتماعی بیش از ۲.۵ میلیون نفر دانشجو تحصیل میکنند و بیش از نیمی از جمعیت دانش آموختگان ما (۱۰میلیون جمعیت دانش آموختگان) در واقع دان آموختگان حوزه علوم اجتماعی هستند. به نوعی مسأله دانشگاه در خدمت «جامعه پذیری مدنی انسان امروزی ایرانی» قرار دارد. دانشجویان و دانشآموختگان از طریق آشنایی با جنبه های آشکار و پنهان کنشهای فردی و اجتماعی انسان، این آگاهی را پیدا میکنند که چگونه بتوانند در جهان امروزی به نحو پسندیده تری هدفهای خود برای رسیدن به ترقی و تعالی را دنبال کنند. به همین دلیل است که وقتی ما به آمار جرایم و مسائل اجتماعی و بزهکاری ها نگاه میکنیم سهم دانش آموختگان و دانشجویان در این آمارها معمولاً پایینتر از سایر گروه های جامعه است. هرچند متأسفانه هنوز تعداد قابل توجهی از دانشجویان و دانشآموختگان ما مبتلا به بزهکاریها و مسائل اجتماعی مثل بحث اعتیاد و … میشوند ولی اینها پایینترین سهم را از این مسائل در جامعه دارند.
وقتی از مدنیت صحبت میکنیم، باید توجه کنیم که در دوره های تاریخی متفاوت، سازوکارهای مختلفی در ایران داشتیم تا از جامعه پذیری، نوعی از فرهنگ مدنی و تعلیم و تربیت انسان ایرانی متمدن را ایجاد کنیم. در گذشته های دورتر یعنی در وضعیت پیشامدرن یا پیشامعاصر، عالمان دین، مساجد، مراکز مذهبی، کتابها و متون دینی کاملاً در خدمت این مدنیت بوده اند. در دوره معاصر همانطور که اشاره کردم، راههای بسیار گسترده و امروزی تری برای تربیت مدنی شکل گرفته است. البته همچنان منبر، مسجد و مراکز مذهبی باقی مانده و به طور فعال ایفای نقش میکنند اما در کنار آنها، شاهد این هستیم که دانشگاهها و بعد رسانه ها مانند رادیوها، تلویزیون ها، مطبوعات، روزنامه ها و مجلات همه در خدمت گسترش مدنیت هستند.
چه معانی دیگری از مدنیت یا چه چهرههای دیگری از آن را میتوان ارائه نمود؟
دومین معنای مدنیت در واقع معنایی است که با واژه مدنیت تعریف نمیشود، بلکه بیشتر با مفاهیمی مثل «جامعه مدنی» و «نهادهای مدنی» تعریف میشود. جامعه مدنی و نهادهای مدنی در برداشتی بسیار کلی و عام، بخشی از حیات اجتماعی و مستقل از نهاد سیاست و حکومت است. ما در چشم اندازی کلی میتوانیم جامعه را به دو قسمت تقسیم کنیم؛ یک بخش «نهاد حکومت» است که حق اعمال قدرت، تولید قدرت و به کارگیری آن را برای ایجاد نظم، امنیت، هماهنگی و انسجام در جامعه بر عهده دارد. برای این منظور حکومتها، سازمانها و نهادهایی مثل نهاد ارتش، نیروی نظامی و انتظامی، قوه قضاییه و دادگاه ها را برای تأمین نظم، نهادهای مختلف مربوط به کار و اشتغال را برای نیازهای اقتصادی مردم، نهادهای مربوط به آموزش و تعلیم و تربیت و نهادهای مربوط به تولید و توزیع اطلاعات و ارتباطات در جامعه را ایجاد میکنند. ما این بخش را بخش حکومت یا بخش سازمان سیاسی جامعه میدانیم.
از طرف دیگر ب طور همزمان جامعه بخش دیگری دارد که در آن «مردم» قرار میگیرند. مردم شامل کسانی هستند که اگرچه با حکومت ارتباط دارند اما شکلی از سازماندهی جمعی را در خودشان برای تأمین نیازهای اقتصادی، معنوی، اخلاقی، اجتماعی ـ ارتباطی و سایر خواسته ها و نیازهایشان ایجاد میکنند. بازار، اصطلاح عامی است که برای بخشی از این بدنه مدنی جامعه به کار میبرند. بازار یعنی همه بخش خصوصی و فعالیتهای تجاری، مالی، بازرگانی و اقتصادی که برای تولید و توزیع کالاها و خدمات در جامعه صورت میگیرد. در کنار آن ما نهاد مدنی دین را داریم. به طور تاریخی دین در ایران اگرچه همواره به اشکال مختلفی با حکومت بدهبستانهایی داشته اما همیشه به عنوان نهاد مستقلی از حکومت ایفای نقش کرده است. مساجد، امامزاده ها، هیأتهای مذهبی، روحانیت و کل اشکال سازمانیافته دین بخش مهمی از این بدنه مدنی جامعه بودهاند.
ما در جامعه اشکال دیگری از فعالیتهای سازمانیافته جمعی را داریم که مستقل از حکومتها هستند. مثلاً اشکال گوناگون فعالیتهای خیریه و وقف که بخشی از آن هم به نهاد دین مربوط میشود. حتی اشکال سازمانیافتهای از فعالیتهای آئینی و فولکوری که به شیوه زندگی مردم به صورت مشترک و جمعی و هدفها و ارزشهای جمعی مشترک، کمک میکرده است. از این زاویه اگر به تاریخ جامعه ایران نگاه کنیم، همواره شکلهای پیچیده و گسترده ای از نهادهای اجتماعی مدنی و اشکال مختلفی از صنوف و انتظام قشرهای اجتماعی را در ایران میبینیم.
شاید برداشت درستی نباشد که ما بخواهیم تاریخ ایران را صرفاً بر مبنای حاکمیتِ دولتها و حکومتها تشریح کنیم و در واقع از این صحبت کنیم که جامعه مدنی در ایران همواره جامعه ضعیفی بوده است. اگرچه برخی معتقدند که جامعه مدنی ضعیف بوده اما آنها اغلب منظورشان شکلگیری نهادهای مدنی جدید یا مدرن است؛ مثل احزاب که یک شکل کاملاً مدرن مشارکت در سیاست هستند. واقعیت این است که هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب اسلامی، ما نتوانستیم احزاب سیاسی به معنای واقعاً مدنی داشته باشیم و در عمل، احزاب مدنی قدرتمندی نداریم.
برخی از این صحبت میکنند که بخش خصوصی در فعالیتهای تجاری، بازرگانی و بازار ایران سهم کمی دارد؛ یعنی بیش از نیمی از مالکیت اموال، داریی ها و درآمدهای کشور در کنترل دولت است. به همین دلیل گفته میشود بازار در ایران در برابر کشورهای پیشرفته بدنه ضعیفی دارد یا همچنین بخش عمده ای از نهاد روحانیت که همواره در طول تاریخ به عنوان یک نهاد مدنی مستقل، نمایندگی افکار عمومی، اقشار و گروههای جامعه را برعهده داشت و مردم را در برابر حکومتها و دولتها ضمانت و حمایت میکرد، بعد از انقلاب اسلامی از حالت مدنی بیرون آمده و به خود حکومت تبدیل شده است؛ در نتیجه اینجا شاهد ضعیف شدن جامعه مدنی هستیم. به همین ترتیب گفته میشود اشکال سنتی فولکور فرهنگ مردم، آدابها و آئینهای سنتی که نوعی سازماندهی اجتماعی را در جامعه به وجود میآورد و امکان انسجام مردم را شکل میداد، در نتیجهِ توسعه مدرنیته و جهانیشدن کمرمق و کمرونق شدند. پس این بخش مدنیت نهادهای مدنی جامعه هم به خصوص در سه دهه بعد از انقلاب ضعیف شده است.
به همین ترتیب میتوان گفت که حکومت قبل و بعد از انقلاب به ان.جی.اوها یا سازمانهای غیردولتی غیرانتفاعی اجازه نداده است که به حد کافی رشد کنند. شاخصی تحت عنوان میزان فعالیتهای داوطلبانه در جامعه وجود دارد؛ گفته میشود که آمریکا، بالاترین میزان مشارکتهای داوطلبانه میان افراد را داراست اما ایران از جمله کشورهایی است که میزان فعالیتهای داوطلبانه افراد در مسائل اجتماعی در رده کشورهای بسیار پایین قرار میگیرد. علت این مسأله، آن است که سازمانهایی که بتوانند فعالیتهای داوطلبانه مردم را انتظام دهند و غیردولتی نیز باشند، به حد کافی گسترش و رشد پیدا نکرده اند. یکی از عللِ عدم رشد هم این است که دولت بیشتر به نهادهایی امکان شکلگیری میدهد که در خدمت تبلیغ و ترویج گفتمان رسمی حکومت باشند. به نوعی میتوان گفت دولت از گسترش نهادهای مدنی که به طور روشنی در خدمت حاکمیت نباشند، جلوگیری کرده است.
از این دیدگاه اگر نگاه کنیم مسأله جامعه مدنی و نهادهای مدنی، مفهوم مدنیتی که به آن اشاره کردیم، نیست. این مفهوم در تاریخ ایران همواره مفهوم بسیار مهم و مطرحی بوده و به اعتقاد من در طی زمان هم از اهمیت بیشتری برخوردار شده است اما در مورد نهادهای مدنی و جامعه مدنی گفته میشود که اینطور نیست؛ یعنی از منظر شاخصهای مدنیت علیرغم مشکلاتی که جامعه ایران الآن دارد ـ مثل بحث گسترش خشونت یا اشکال مختلفی از نابردباری و ناخویشتنداری ـ معتقدم این جامعه از غنای کافی برخوردار است اما در حوزه جامعه مدنی و نهاد مدنی، اینطور نیست. هرچه به امروز نزدیکتر میشویم، شاید بشود گفت سیطره یا غلبه امر سیاسی بر امر مدنی بیشتر شده است. البته این بدین معنا نیست که ما جامعه مدنی نداریم؛ من این را درست نمیدانم، بلکه به اعتقاد من آن چیزی که الآن اتفاق افتاده، این است که ما سیطره سیاسی داریم و حکومت تلاش میکند به صورت «حکومت حداکثری» سیطره خود را بر همهجا اعمال کند اما به دلیل اینکه از نظام بروکراسی قوی و قدرتمندی برخوردار نیست، عملاً این ضعف دیوانسالاری حکومت، شکافهای ساختاری در جامعه به وجود آورده است و مردم نیز از این شکافهای ساختاری برای پیشبرد هدفهای خویش استفاده میکنند. در نتیجه این امر «نیروی سومی» در جامعه ما شکل گرفته است و این «نیروی سوم» یکی از موانع بزرگ پیشرفت اجتماعی ایران هستند. من در ادامه صحبتم این نیروی مخرب را تشریح می کنم.
کتاب «سیاستهای خیابانی: جنبش تهیدستان»[۴] نوشته آصف بیات تحقیق بسیار دقیق و روشنی است از اینکه چه طور گروههای اجتماعی به ویژه فرودستان در ایران معاصر خصوصاً در دوران انقلاب، از ضعفهای نظام دیوانسالاری دولت و «شکافهای ساختاری» در حاکمیت استفاده کردند و توسعه ساخت وسازهای شهری، استفاده از خدمات شهری، برخورداری از مجموعه وسیعی از امکاناتی را که متعلق به جامعه بوده است، به نفع خود مصادره کردند. امروز هم ما میبینیم که به شکلهای مختلفی گروههای اجتماعی مثل زنان، کودکان، نوجوانان و کارمندان و کارکنان دولت از شکافهای ساختاری که در نظام دیوانسالاری کشور وجود دارد استفاده کرده و به صورت یک نیروی بزرگ خواسته ها و نیازهای خود را تأمین میکنند.
البته این شکل استفاده از شکافهای ساختاری، نابهنجار است. به این معنا که در واقع با زیر پا گذاشتن قوانین و مقررات، سرپیچی از نظم عمومی، فساد اداری، پارتی بازی، رابطه گرایی، بیتوجهی به شایسته سالاری و تشکیل روابط قبیلگی و شکلگیری گروههای فشار و دارودسته ها و …، نیرویی تشکیل داده و در جامعه زندگی میکنند. اینها نه نهاد مدنی هستند؛ به این معنا که با هویت شناخته شده و با ارزشها، اخلاق و عقاید معینی زندگی کنند و نه حاکمیت، یعنی نظام سیاسی که بتوان گفت درون حکومت به طور ساختاری تعریف شده اند و از شفافیت و پاسخگویی برخوردارند. در نتیجه نیروی سومی در جامعه ایران وجود دارد که به دلیل گستردگی و همگانی بودن و قدرت تأثیرگذاریشان، از اهمیت چشمگیری در زندگی اجتماعی و تغییرات و تحولاتی که در جامعه رخ میدهد برخوردارند.
این نیروی سوم نه امر سیاسی هستند و نه امر مدنی؛ نه به ساختار حکومت تعلق دارند و نه به ساختار مدنی جامعه. حکومت هم در معنای رسمی اش نمی خواهد کسانی از طریق نفوذ در قانون و نظام بروکراسی سوء استفاده کرده و اموال و موقعیت های قدرت و ثروت را به نفع شخصی شان مصادره کنند. از اینرو این نیروی سوم به نظام سیاسی تعلق ندارند اگرچه درون آن مستقرند. در عین حال افرادی که این نیروها را تشکیل داده و پیش میبرند، همین افراد جامعه هستند. بعضی از اینها درون سازمانها و دیوانسالاری کشور استقرار پیدا کرده اند و برخیشان در بیرون این ساختار قرار دارند، اما در مجموع ترکیب بزرگی از جامعه را ایجاد میکنند. من به اهمیت نقش و جایگاه این نیروی سوم تأکید می کنم زیرا آنها هم از نظر کمی جمعیت بزرگی را تشکیل می دهند و هم مهمتر از آن میزان تأثیر مخرب آنها در نظم اجتماعی و حرکت جامعه چشمگیر است. آنها سهم قابل توجهی از اقتصاد و سیاست را از آن خود کرده اند. کافی است نگاهی به ارقام ناشی از اختلاس، میزان زمین خواری، و اشکال دیگر فساد اقتصادی و اداری که در همین چند سال اخیر به طور رسمی اعلام شده است یا قوه قضایی آنها را محکوم به زندان کرده در نظر بگیریم.
من گمان میکنم حرکت ما به سوی «جامعه متعادلِ رو به پیشرفت» وقتی اتفاق میافتد که بتوانیم از از نظام دیوانسالاری و اداری قدرتمندی برخوردار باشیم که بتواند قوانین و مقررات واقع بینانه، عادلانه و انسانی را وضع کند و توانایی اعمال و اجرای این قوانین را نیز داشته باشد. این یعنی شکل گیری «دولت قوی»، دولتی که بتواند ارزشهای مشترک عمومی را از طریق شکل دهی و گسترش نظام اداری خاص خود به پیش برد. از طرف دیگر هم باید جامعه مدنی ای شکل بگیرد که افراد بتوانند به طور سازمانیافته ای زندگی جمعی خود را هدایت کنند و در تعاملی سازنده با حکومت و سازمان سیاسی کمک کنند تا ثبات و امنیت پایدار اجتماعی و سیاسی به وجود آمده و پویایی و نشاط نیز در زندگی مردم شکل گیرد.
وضعیتی که به ویژه در چند دهه بعد از انقلاب شکل گرفته متأسفانه این را نشان نمیدهد. به این معنا که آن نیروی سوم در دهه های اخیر گسترش بیشتری پیدا کرده است؛ یعنی بخش زیادی از مردم به جای اینکه بتوانند در چهارچوب سازمانهای مدنی، زندگی اجتماعی خودشان را سازمان دهند یا در چهارچوب نظم قانونی نظام اداری کشور زندگی سیاسی خودشان را داشته باشند به این نیروی سوم پیوستند. آنها با مصادره به مطلوب کردن اموال عمومی، سوء برداشت از منابع دولت و جامعه به اشکال مختلفی، نوعی زندگی اجتماعی را تجربه میکنند؛ زندگی ای که در نهایت به ضرر خود این گروههای اجتماعی هم هست.
شاید بزرگترین ناکامی نظام سیاسی ایران در دهه های بعد از انقلاب اسلامی، در شکل دادن به یک نظام دیوانسالاری کارآمد و مؤثر با بهره وری بالا بوده است. دومین ناکامی دهه های اخیر نیز ناتوانی نظام سیاسی در شکل دادن و گسترش ساختار مدنی مانند بازار، بخش خصوصی، بُعد روحانیت، نهادهای مدنی سنتی و نهادهای مدنی جدید بوده است. من امیدوارم که ما به نوعی خودآگاهی جمعی برسیم که بتوانیم به نیروی سومی که در جامعه شکل گرفته و روزبه روز در حال گسترش است غلبه پیدا کنیم.
آیا میتوان پیوندی خطی و مستقیم بین مفهوم توسعه به معنای جهانشمول آن و بحث جامعه مدنی تصور کرد؟
میدانیم که نوعی رابطه متقابل بین توسعه و نهادهای مدنی برقرار است؛ یعنی به مقداری که توسعه رواج پیدا میکند، نهادهای مدنی شکل میگیرد و به اندازهای که نهادهای مدنی شکل میگیرد، توسعه حرکتِ رو به جلو خواهد داشت. به محض اینکه میخواهیم بگوییم توسعه چیست و جامعه مدنی چیست، ممکن است وارد گفتوگویی طولانی شویم و کلی مناقشه به وجود آید. در نهایت چه اهمیتی دارد که کدام اول است و کدام آخر؟! مگر ما برای زندگی کردن و سامان اجتماعی به این شیوه اهم و مهم میکنیم یا به این شیوه، سیاستگذاری میکنیم که برای رسیدن به توسعه، نهادهای مدنی را توسعه میدهیم. مثلاً بعد از ۱۰سال که نهادهای مدنی را گسترش دادیم، میگوییم حالا سراغ توسعه میرویم. میخواهم بگویم این بحث، عقیم و نابارور است.
آن چیزی که نیاز هست در این زمینه به آن بیشتر فکر کنیم، این نیست که چه رابطه ای بین اینها برقرار است؛ این است که ما در عمل، تا به حال چه تجربه ای در زمینه مناسبات بالفعل نهادهای مدنی مختلف داشتیم. مثلاً فرض کنید نقش بازار به عنوان بزرگترین نهاد مدنی حوزه اقتصاد در جامعه معاصر ما با چه تغییراتی روبهرو شده است یا اینکه احزاب به عنوان بزرگترین نهاد سیاسی مدنی در ایران با چه موانعی روبهرو بوده اند و چه تحولاتی را از سر گذرانده اند؛ روحانیت به عنوان بزرگترین نهاد مدنی کشور چه تحولاتی را پشت سر گذاشته است. سپس از بررسی مجموعه این تحولات نهادهای مدنی، ببینیم آیا در کل جامعه ایران توانسته است به وضعیت بهتری برسد یا نه.
در هر کدام از این بحثها که وارد شویم متوجه میشویم اندیشمندان، نویسندگان و خردمندان، ایده های گسترده ای را تولید کرده اند. مسأله مهمتر به نظر من توجه جدی به آگاهیها و گفتوگوهایی است که در این زمینه ها انجام شده است. بحرانی که ما هم اکنون در حال تجربه اش هستیم، بحرانی است که بعضی تحت عنوان «گفتوگوی کرها» نام میبرند؛ یعنی ما در زمینه نهادهای مدنی، توسعه و انبوهی از موضوعات دیگر به طور گسترده ای متن مینویسیم و فکر میکنیم اما تعداد کمی از این متنها به معنای واقعی خوانده و شنیده میشود. آنهایی که قدرت تصمیم گیری و تصمیمسازی دارند به جای اینکه بروند و بخوانند و خود را مخاطب «صداهای جامعه» بدانند، به کار تولید متن مشغول هستند. در حالیکه این گروهها نیازمند خواندن و شنیدن هستند.
به طور مثال من در همین سالهای اخیر در همایشهای متعددی شرکت کردم که در آنها مدیران و مسئولان کشور در ابتدای همایشها ۳، ۴ ساعت سخنرانی میکنند و بعد میگویند وقت ندارند و میروند؛ سپس استادان و مثلاً کارشناسان شروع به صحبت میکنند و در واقع فقط برای همدیگر سخن میگویند، بدون اینکه آن کسی که باید بشنود آنجا باشد. این مثال را از این جهت میگویم که در کل گفتگوهای کشور، این اتفاق افتاده است. وزیر، معاون وزیر، مدیر کل، نماینده مجلس و دیگرانی که باید به یک همایش بیایند و شنونده و مخاطب خوبی باشند تا بتوانند از «صداهای موجود» در جامعه آگاه شوند و استفاده کنند و بعداً در مقام تصمیمگیری و سیاست سازی از آنها بهره بگیرند، خودشان بیشتر از بقیه سخنرانی کرده و حرف میزنند. حتی اغلب مواقع آنقدر حرف میزنند که مجال را برای گروه های کارشناسی و استادان دانشگاه و اهل نظر تنگ میکنند. این یک مثال ساده است از «گفتوگوی کرها» که در جامعه ما صورت میگیرد.
اتفاق بدی که افتاده این است که این گفتوگوها به «آگاهی های مؤثر» تبدیل نمیشوند. آگاهی های مؤثر، آگاهی هایی هستند که در نهایت در اقدامات عملی، سیاستها و برنامه های جامعه مؤثر واقع شوند. این آگاهی ها هنگام مداخله در زندگی و حیات جمعی و ایجاد تغییر سازمان یافته و برنامه ریزی شده در جامعه کمک میکنند. وقتی وضعیت «گفتوگوی کرها» حاکم میشود، نه تنها ما از دانشی که تولید کرده ایم محروم می شویم، بلکه از صحبت کردن و گفتوگو کردن نیز سرخوردگی پیدا میکنیم. نوعی نارضایتی در ما به وجود می آید ناشی از اینکه امروز صحبت میکنیم و مینویسیم اما کسی صدای ما را نمیشنود؛ یعنی در واقع نه تنها نتیجه مساعد ندارد، بلکه «نارضایتی عمیق»تری را نیز به وجود می آورد. من فکر میکنم ما به فضایی برای «گفتوگوی اجتماعی» در سطح ملی نیاز داریم که در آن چه نهادهای مدنی، دولتی ها، روشنفکران، دانشگاهیان، مدیران و مسئولان، برنامه ریزان و چه جوانان، نوجوانان، زنان، مردان و شهروندان آمادگی داشته باشیم که هم بگوییم و هم بشنویم؛ هم بنویسیم و هم بخوانیم.
«شبکه های اجتماعی» مثل فیس بوک، و «شبکه های ارتباطی موبایلی» مثل واتساپ، اینستاگرام، تلگرام و …و شبکه های رسانه ای ماهواره ملی و جهانی اکنون امکانی فراهم کرده اند که عده کثیری از مردم به تولید همگانی دانش بپردازند و آن را به چرخه دربیاورند. اما مسأله این است که به رغم این تحولات عظیم همچنان فرصت و مجال خوب شنیدن، خوب خواندن و خوب آموختن در سطح روابط میان حاکمان و مردم محدود است.
حتی مسأله مدنیت و نهادهای مدنی در فضای امروزی جامعه ایران در حال تغییر است. به دلیل همین دسترسی گسترده به رسانهها و ارتباطات، تک تک شهروندان موقعیت کاملاً متفاوتی از گذشته تاریخی خود پیدا کردهاند. شرایط جدیدی به وجود آمده که نیروهای مستقلی از دولت و حاکمیت از طریق رسانه ها و ارتباطات شکل میگیرند. نوعی روابط و با هم بودن ها، پیوستگی ها، انتظام ها و ارتباط های جدیدی در حال شکلگیری است. در این شرایط جدید شاید مردم نسبت به گذشته خیلی نیازی به احزاب نداشته باشند. به تعبیری که مانوئل کاستلز در کتاب «شبکه های خشم و امید: جنبش های اجتماعی در عصر اینترنت»[۵] ابراز میکند، ما اکنون «افراد» را داریم نه احزاب و هویت های جمعی قومی، جنسیتی و اجتماعی. «افراد»، مقوله ای غیر از «فرد» است. تک تک شهروندان به خاطر شبکه های ارتباطی میتوانند فارغ از ویژگیهای قومی، قبیلهای، سیاسی و مذهبیشان به یکدیگر وصل شوند. کاستلز توضیح میدهد که جنبشهایی که در تونس، مصر و کشورهای دیگر در ده سال اخیر اتفاق افتاد و به نتیجه رسید، محصول این حرکتِ افراد بود. در جامعه ما هم افراد ایفای نقش میکنند. شکل فضای اجتماعی مدنی تازه و شکلهای جدیدی از انسجام و با هم بودن به وجود می آید؛ اما مشکلی که در همین فضا وجود دارد گفتوگوی کرهاست.
در واقع تعداد پرشماری از شهروندان توانایی سخن گفتن پیدا کردهاند که این توانایی هم به خاطر دسترسی به رسانه ها و هم به دلیل نقشی است که دانشگاهها در تربیت همگانی جوانها و افراد پیدا کردند. ما ۱۰ میلیون دانش آموخته و ۵ میلیون دانشجو داریم. بسیاری از این دانشآموختگان نیز بیکار هستند، اما از سواد و قابلیتهای ارتباطی بالایی برخوردارند. تکنولوژیهای ارتباطی هم در خدمت آنها است. در نتیجه اینها نیروی قدرتمند مدنی را به وجود می آورند. در این شرایط اگر همچنان جریان «گفتوگوی کرها» ادامه پیدا کند، میتواند نوعی خستگی و سرخوردگی اجتماعی در جامعه را شکل دهد. افراد احساس میکنند که به دلیل شنیده نشدن، تحقیر میشوند و این تحقیر میتواند نارضایتی عمیقی ایجاد کرده و خدایی ناکرده در بلندمدت حتی امنیت کشور را نیز به مخاطره اندازد. به همین دلیل فکر میکنم ما حتی در بحث توسعه نیز نباید به فضاها و گفتمانهای پیشین توسعه بیندیشیم.
توسعه در فضای امروز یعنی ایجاد کردن محیط، فرهنگ و فضایی که در آن افراد هم بنویسند و بخوانند، هم خوانده و شنیده شوند. این امر را باید هم مدیران و مسئولین کشور گسترش دهند و تمرین کنند و هم در درون جامعه. ما و همه مردم این یادآوری را داشته باشیم که حداقل به همان اندازه ای که میگوییم و مینویسیم، باید بشنویم و بخوانیم. این شنیدن و خواندن در واقع نوعی مدارا، تساهل، توجه به دیگری و نوعی ارزش اخلاقی در جامعه است. ما برای مدت طولانی در تاریخ مان این بحران را داشتیم که کمتر میگفتیم و کمتر مینوشتیم. امروزه از آن بحران بیرون آمدهایم.
دکتر مهدی محسنیان راد در کتابی که با عنوان «ریشه های فرهنگی ارتباط در ایران»[۶] درباره الگوهای ارتباطی در ایران بر اساس متون ادبی کلاسیک کار کرده، استدلال میکند که تاریخ ما در گذشته، «تاریخ سکوت» بوده است؛ یعنی تاریخی که در آن افراد به دلیل احساس ناامنی شدید تلاش میکردند که ذهب، ذهاب و مذهب خود، خواستهها، تواناییها و ویژگیهای خودشان را مکتوم نگه دارند. امروز ما از آن «تاریخ سکوت» بیرون آمدهایم، اما باید در «تاریخ گویای» جدید که ما در آستانه شکلگیری آن هستیم، فضای گفتوگوی اجتماعی جدیدی را پدید آوریم که در آن هم نوشته و گفته و هم خوانده و شنیده میشود.
به همین دلیل فکر میکنم ما باید فضایی برای توسعه و گسترش نهادهای مدنی ایجاد کنیم که در آن سطوح مختلفی از گفتوگو شکل بگیرد. یک سطح گفتگو این است که نهاد سیاست و جامعه به همدیگر توجه کنند؛ سطح دیگر گروههایی با ویژگیهای متفاوت. در این سطح، دانشجویان و استادان، پزشکان و بیماران و… هستند که باید بتوانند صداهای یکدیگر را بشنوند. استادان باید فرصت داشته باشند که نوشته های دانشجویان را بخوانند و در سازمانها و نهادهای بیرون از دانشگاه همدیگر را ملاقات و با یکدیگر همکاری کنند. استادانی میتوانند تأثیر عمیقتری در دانشجویان شان ایجاد کنند که کارها و فعالیتهای دانشجویان در بیرون از کلاس نیز حمایت کنند و به آنها مشورت دهند. در واقع، استادان نباید «نقش مکانیکیِ انتقال دانش» در کلاس درس داشته باشند، بلکه باید «نقش میانجی جامعه و نسل جوان» را برای دانشجویان ایفا کنند. این همان گفتگوی اجتماعی است که من از آن صحبت میکنم. ما باید دقت کنیم که در جامعه صداهای زیادی هست که شنیده نمیشوند؛ و ناشنیده ماندن این صداها، «افسردگی جمعی» عمیقی را بهوجود میآورد و ممکن است نوعی احساس «تحقیر جمعی» روبهرو شویم. بخشی از افسردگیهای گسترده، تحقیرها و ناامیدی های اجتماعی که به وجود می آید، از به رسمیت شناخته نشدن ایجاد میشود و ممکن است افراد را به رفتارهای نابهنجاری مثل اعتیاد، الکل، خودکشی و مسائل دیگر سوق دهد. در واقع بخشی از این مسائل ناشی از تحقیر اجتماعی است. کاستلز در همان مطالعه اش با عنوان «شبکه های خشم و امید» نشان می دهد که احساس تحقیر مهمترین علت جنبش های اخیر در کشورهای منطقه ما بوده است.
«گفتوگوی اجتماعی»، نوعی «به رسمیت شناختن دیگری» و دیگران در فضای جمعی عمومی است. اگر میخواهیم نهادهای مدنی را به وجود آوریم، این نهادها دیگر صرفاً احزاب یا سازمانهای غیرانتفاعی نیستند. البته میتوانیم کمک کنیم ولی باید نظام سیاسی و گروههای اجتماعی با ابداعات اجتماعی جدید، راههای به رسمیت شناختن یکدیگر، توجه به یکدیگر، خواندن و شنیدن یکدیگر را امکانپذیر کنند. من فکر میکنم بزرگترین مانعی که امروزه میان مناسبات توسعه و دست یافتن به فضای مدنی توسعه یافته با آن روبهرو هستیم همین منظر است که امکان خواندن و نوشتن را پیدا کردیم اما امکان شنیدن و آگاهی مؤثر را کمتر داریم؛ یعنی اینکه گفتوگوی اجتماعی در میان گروهها به نحو مؤثر و به اندازه کافی وجود ندارد.
برای اینکه گفتوگوهای اجتماعی را رونق دهیم باید فضا را باز کنیم تا محققان رشته های علوم اجتماعی و نویسندگانی که در این رشته ها هستند بتوانند به عنوان میانجیها، رسانه ها، گفتگوکننده ها، کارگردان ها و در واقع خالقان ایدهها در صحنه واقعی زندگی اجتماعی حضور و مشارکت جدی تری پیدا کنند. به اعتقاد من، ما در سالهای گذشته از سیاستی برای تحقیر علوم اجتماعی استفاده کردیم. این تحقیر در واقع باعث شد که علوم انسانی و اجتماعی نتوانند به حد کافی و با حداکثر ظرفیت خود در جامعه حضور پیدا کنند، ایده های نو در تمام زمینه ها را تولید کنند و همچنین امکانی را فراهم کنند که آن آگاهی مؤثر و مناسب برای رسیدن به این بلوغ اجتماعی را پیدا کنیم.
حکومت و گفتمان رسمی باید به بازاندیشی رویکرد خودش نسبت به جایگاه و نقش علوم انسانی اجتماعی در جامعه امروز ایران بپردازد. با این گفتمانی که میگوید این علوم انسانی اجتماعی سکولار هستند و با مبانی فلسفی حاکمیت تقابل یا تناقض دارند، قادر نیستیم این علوم را بهعنوان نیروی فکری شکل دهنده گفتوگوی اجتماعی بسیج کنیم تا ایفای نقش کنند. من این را صادقانه میگویم هیچ راه دیگری هم نمیشناسم.
علوم اجتماعی میتواند امکان گفتوگو میان گروههای مختلف و میان حکومت و شهروندان را ایجاد نماید. با توجه به اینکه شبکه های ارتباطی و رسانه ای به طور گسترده ای شکل گرفته و در جامعه ایفای نقش میکنند و در این فضاهای ارتباطی نیز نیاز به مواد و مصالحی برای گفتوگو هست، اگر میدان واقعی را برای علوم انسانی و اجتماعی در کشور باز نکنیم و نویسنده اجتماعی این مواد و مصالح را تولید نکند چیز دیگری جای آن را خواهد گرفت؛ یعنی این خلأ توسط مواد و مصالحی پر خواهد شد که میتواند جامعه را تخریب کند و امنیت آن را به خطر اندازد. در واقع ما در آن صورت گفتوگو را داریم اما نه در مسیر نیازها، بهروزی و خوشبختی جمعی و اجتماعیمان.
با توجه به وقت آزاد فراوان مردم و دسترسی آنها به امکانات ارتباطی، این مجموعه گفتوگوها و ارتباطات منجر به هدر دادن سرمایه ها، تخریب زندگی اجتماعی و شکلگیری بحرانهای پیچیده تر اجتماعی خواهد شد. در این فضا بهترین کاری که میتوان کرد ـ نمیگویم این کار را فقط حکومت باید انجام دهد، بلکه خود روشفکران، تحصیلکرده های علوم اجتماعی هم باید آگاه باشند و به رسالت اجتماعی خودشان توجه کنند ـ این است که کوشش بیشتری شود تا از علوم انسانی و اجتماعی برای بهبود و خوشبختی همه گروههای اجتماعی کمک گیریم. برای حل مسائلمان، برای وقوف به یک آگاهی اجتماعی و برای رسیدن به زندگی بهتر از این علوم استفاده کنیم. علوم انسانی اجتماعی معمار جامعه امروز است، حتی دانشهای پزشکی، مهندسی و دانشهای دیگر برای اینکه بتوانند نقش خودشان را ایفا کنند نیازمند علوم انسانی اجتماعی هستند. برای اینکه بتوانیم بخشهای مختلف جامعه را با علوم متنوع پیوند بزنیم، نیازمند علوم انسانی هستیم.
مطالعات فرهنگی که متخصصان زیادی هم در ایران ندارد در زمینه توسعه جامعه مدنی چه نقشی میتواند داشته باشد؟
همه رشته های دانشگاهی با نوعی تقسیم کار معرفتی و اجتماعی راههایی برای گفتوگوی اجتماعی هستند. مطالعات فرهنگی با زبان خاص، امکانهای مفهومی و نظری و روشهای ویژه خود میتواند به ما کمک کند. اولین کاری که مطالعات فرهنگی میتواند انجام دهد، این است که فهمی از کلیت فرهنگ معاصر ایران و تحولات آن را ارائه دهد؛ به ویژه از منظر اینکه مناسبات میان قدرت و فرهنگ در جامعه معاصر ما چگونه است. چه قدرتی که در معنای رسمی تعریف کنیم، یعنی دولت و حکومت و چه قدرت به معنای فوکویی آن که قدرت پراکنشهای حوزه زندگی اجتماعی است. ما نیاز داریم که قدرت را تولید کنیم و زندگی اجتماعی لاجرم همواره با اشکال مختلفی از تولید قدرت یا قدرتسازی همراه است. اینکه این تولید قدرت عادلانه تر، اخلاقی تر، انسانیتر و در نهایت با شمول بیشتری در زندگی شکل بگیرد مستلزم این است که ارزیابی نقادانه شود. در واقع سازوکارهای تولید و اعمال قدرت، افشا شود تا نیروهای حاکم و قدرتمند، محکوم و مجبور به شفافیت و پاسخگویی در زندگی اجتماعی شوند. اولین کار مهمی که مطالعات فرهنگی میتواند بکند، این است که به ما کمک کند تا از ورای این خودآگاهی انتقادی، سازوکارهای تولید و اعمال قدرت را بشناسیم و آن را در مسیرهای عدالت، برابری و آزادی بیشتر قرار دهیم.
مطالعات فرهنگی زبان جامعه امروز است و با علوم اجتماعی کلاسیک تا حدودی تفاوت دارد. بحث درباره رسانه ها، گسترش الگوهای ارتباط بصری، تولید و گسترش فرهنگ عامه پسند، هنرهای عامه پسند، بحث درباره گسترش طبقه متوسط، کلانشهری شدن جامعه و خیلی از ویژگیهای دیگر مثل فراصنعتی شدن، زیباییشناسانه بودن و مصرفی شدن و دموکراتیک شدن بحثهای مطالعات فرهنگی است. برای اینکه گفتوگوی اجتماعی را در جامعه شکل دهیم، باید نسبت به اینها آگاهی بیشتری پیدا کنیم. مطالعات فرهنگی به سهم خودش از منظر علوم اجتماعی نوعی راهبرد گفتوگویی درباره این فرایندهاست.
دولتها میتوانند در مدیریت و مهار و هدایت این فرایندها مشارکت داشته باشند اما نمیتوانند به تنهایی این فرایندهای تحول را که هر لحظه در حال تشدید است، انجام دهند. ما برای زیستن در یک زندگی اجتماعی مسالمت آمیز و همراه با صلح نیازمند این هستیم که به راهبردهایی مثل مشارکت همگانی، گفتوگوی همگانی، دستیابی به رفاه و اجماع مفهومی در مورد مسائل زندگی و در نهایت نوعی راهبرد انسانی جمعی دست یابیم. از این راهبرد امروزه در مطالعات فرهنگی تحت عنوان فرهنگی شدن اسم میبرند. کل نظام برنامه ریزی علوم اجتماعی باید در آن چرخش فرهنگی حرکت کند. مطالعات فرهنگی در این چرخش فرهنگی که در آن معناها، نمادها، تصویرها، ایماژها، ذهنیت ها، آگاهی ها، عاملیت ها، منظرهای ذهنی و تصورات اجتماعی از قدرت چشمگیری برخوردار شدند، نقش اساسی دارد. مطالعات فرهنگی، علم مطالعه این چرخش فرهنگی در زندگی اجتماعی است.
البته این گفته به این معنا نیست که انسانشناسی فرهنگی، جامعه شناسی، تاریخ یا فلسفه و… سهم کمتری دارند. دانشهای امروز دیگر به دنبال این نیستند که مرزهای مفهومی علم را پیش ببرند، بلکه بیشتر درصدد این هستند تا مرزهای نمادین ساختارهای اجتماعی را بشناسند و به بهبود زندگی عملی مردم کمک کنند. مطالعات فرهنگی از این منظر دانشی کاملاً روزآمد بوده و به نوعی دانش سیاستگذارانه ای در خدمت زندگی اجتماعی است ولی سیاستگذاری فقط به معنای حکومتی نیست؛ این مردم هستند که از طریق فرصتهای اطلاعاتی ای که پیدا میکنند، سؤال را تعریف کرده و خودشان هم برای حل مسائل راهبردهایی یافته و برای اجرا و تحقق راهبردهایشان اقدام میکنند.
به همین دلیل در فضای جدیدی که فرهنگی شدن شامل فرهنگی شدن سیاستگذاری و قدرت نیز هست، به دانشهایی چون مطالعات فرهنگی بیش از هر چیزی نیاز داریم. متأسفانه سوءتفاهمی درباره مطالعات فرهنگی در جامعه ایران شکل گرفته و این سوءتفاهم، مشکل گسترش این رشته را ایجاد کرده است. همانطور که شما هم اشاره کردید به حد کافی دانش آموخته و متخصص حوزه مطالعات فرهنگی هم نداریم. این به هرحال میتواند بحرانی را در جامعه ما به وجود آورد. ما نیازمند افراد متخصص هستیم که بتوانند از این زاویه جامعه امروز ما را بفهمند و آن را به شکل مفهومی دربیاورند.
[۱] بهنام، جمشید ۱۳۸۳. ایرانیان و اندیشه تجدد. تهران: فرزان روز
[۲] در باب فرایند تمدن. نوربرت الیاس. ترجمة غلامرضا خدیوی. تهران: انتشارات جامعهشناسان، ۱۳۹۲. ۴۵۶ ص
[۳]دادبه، اصغر. ۱۳۸۸. نظریۀ اخلاقی – ایرانی کم آزاری و تجلی آن در آرای برخی از متفکران و شاعران. جستارهای ادبی شماره ۵ زمستان ۱۳۸۸.
[۴] بیات، آصف(۱۳۷۹)سیاستهای خیابانی، جنبش تهی دستان در ایران، ترجمه اسدلله نبوی چاشمی،تهران: نشر شیرازه.
[۵] کاستلز، مانوئل ۱۳۹۳. شبکه های خشم و امید: جنبش های اجتماعی در عصر اینترنت. ترجمه مجتبی قلی پور. تهران: آگاه
[۶] محسنیان راد، مهدی. ۱۳۸۹. ریشه های فرهنگی ارتباط در ایران. تهران: انتشارات چاپار