🔶وضعیت نویسایی و خوانایی در ایران🔶
2025-02-05🔶فقدان سواد رسانه ای انتقادی در حوزه سلامت🔶
2025-02-05🎵 📝 فایل صوتی و گزارش مکتوب سخنرانی دکتر نعمت الله فاضلی با عنوان ملاحظاتی درباره “ملاحظات طباطبايي”
🔹نشست واكاوي روايت سيد جواد طباطبايي از دانشگاه🔹
✅ ۱۸ آبان ۹۸، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
✅ حجم فایل: ۸٫۳۵MB ، زمان: ۳۶ دقیقه
🔵 دکتر فاضلی در این سخنرانی به نقد رویکرد و روش طباطبایی در نقد علوم انسانی ایران می پردازد و معتقد است ممکن است علوم انسانی و اجتماعی در ایران هیچ و پوچ باشد؛ اما با روش طباطبایی نمی توان این ادعا را ثابت کرد.
✅ اهمیت کتاب ملاحظاتی درباره دانشگاه:
🔻این کتاب در سنت گفتمان انتقادی علوم انسانی و اجتماعی قرار دارد.
🔻این کتاب نکاتی را بیان کرده است که بطور ضمنی در جامعه دانشگاهی ما وجود داشته اما صراحت نداشته است.
🔻طباطبایی از منظر زبان به وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران پرداخته است. این علوم ماهیتا زبان محورند.
✅ روش کار و نوع نگاه طباطبایی با چند نقد جدی مواجه است:
🔶۱- نویسنده چند مورد از متون تالیفی و ترجمه شده را از منظر سواد دانشگاهی بررسی کرده است؛ در حالی که آشنایی اندکی با حوزه سواد دانشگاهی داشته و تفسیر نامناسبی ارائه داده است.
🔻بحران سواد دانشگاهی بحران جامعه ایران نیست؛ اگرنویسنده میدانست که بحران سواد دانشگاهی مساله ای جهانی است، راه حل را در شهری و ایرانی شدن علوم انسانی و اجتماعی نمی دید.
🔻طباطبایی انحراف از زبان ملی و فارسی را علت توسعه نیافتگی علوم انسانی و اجتماعی می داند: سواد دانشگاهی ارتباطی با پیوند یا گسست دانشگاه از ایدئولوژی ندارد. این بحران ریشه های متفاوتی دارد که طباطبایی از آن غافل بوده است.
🔶 ۲- طباطبایی علوم انسانی و اجتماعی در ایران را هیچ و پوچ پنداشته است.
🔻علوم انسانی و اجتماعی یک هستی تاریخی فرهنگی در ایران معاصر داشته است؛ با ارجاع به بحران سواد آکادمیک نمیتوانیم این هستی را هیچ و پوچ بدانیم.
🔻یکی از کارکردهای مهم علوم انسانی و اجتماعی پرورش انسان ها و ساختن جامعه است. در ساخته شدن ایران معاصر این نیروهای انسانی نقش واقعی داشته اند.
🔶۳- رویکرد طباطبایی یک تناقض منطقی دارد؛ از طرفی می گوید دانشگاه باید ملی باشد واز طرف دیگر تیپ ایده آل دانشگاه را دانشگاه غربی می داند.
🔻 در حالی که تجربه معاصریت ایران با مدرنیته غرب متفاوت بوده است.
🔶۴- طباطبایی علوم اجتماعی و انسانی را معادل کتاب های چاپ شده دانسته است.
🔻 دیجیتالی شدن جامعه اشکال تازه ای از اندیشیدن و فهمیدن را بوجود آورده است و گروه های ناشناخته وسیعی را وارد علوم انسانی کرده است.
🔶۵- دانشگاه را باید نقد کرد؛ اما نقدی که واقع گرایانه باشد و دانشگاه را از منظر خودش مورد بحث قرار دهد. رویکرد طباطبایی از موضع سیاست است؛ نه از خود دانشگاه.
🔻نهاد دانشگاه محدود به علوم انسانی و اجتماعی نیست و باید همه زوایای دانشگاه را نقادی کرد.
🔻نهاد دانشگاه با توسعه تکنولوژی ها، پرورش نیروهای فنی و توسعه شهرها کارکردهای پیچیده متعددی در ایران داشته است.
✅ با وجود تمام نقدها، دانشگاه بنیاد ساخت یابی ایران معاصر بوده است.
🔻اگر در ایران دانشگاه نبود، بنیادگرایی افراطی، مذهبی، قومی، و دینی جامعه ایران را تخریب می کرد.
***
کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» نوشته سیدجواد طباطبایی چند ماهی بیش نیست که منتشر شده و به چاپ دوم هم رسیده است. همانطور که خود نویسنده میگوید برخی مقالات آن پیشتر چاپ شده بودند و از این رو، مخاطبان (از جمله نگارنده) با روح و محتوی کتاب کاملاً آشنایی دارند. بیان صریح و نقادانه طباطبایی در ارزیابیاش از برخی متون تألیفی و ترجمه شده به زبان فارسی در قلمرو علوماجتماعی و بویژه اندیشه سیاسی، مدتها است که بر سر زبانها است و انتظار میرفت روزی این نوشتهها جامه کتاب به تن کنند.
کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» از آثاری است که در نقد وضعیت علومانسانی و اجتماعی در ایران نوشته شده است. در دهههای اخیر، کمتر محقق جدی علومانسانی در ایران است که به نوعی درباره این علوم تأملات انتقادی نکرده باشد. این تأملات، گفتمان انتقادی گسترده و با نفوذی را شکل داده است که میتـــــــــوان آن را «گفتمـــــــان انتقادی علومانسانی» نامید.
این گفتمان چند دهه است که در نتیجه مسأله شدن این علوم در ایران تکوین و توسعه یافته است. وظیفه «گفتمان انتقادی علومانسانی» این است که سرشت و سرنوشت این دانشها و رشتهها را در ایران نقادی و ارزیابی کند. یک سوی این گفتمان، نقد گفتمان رسمی برای بومیسازی این علوم است؛ و سوی دیگر آن، نقد رویکرد اسلامیسازی است. رویکرد اسلامیسازی، به علومانسانی و اجتماعی جهانی نگاه انتقادی دارد و آن را سکولار و استعماری میشناسد. این گفتمان، امروزه سیاست رسمی و سیاست حاکم شده است و از این رو، وجه انتقادی آن کمتر به دیده نقد نگریسته میشود. این کتاب طباطبایی هم به جریان دوم تعلق دارد؛ جریانی که پادگفتمان جریان اول یا جریان حاکم است.
طباطبایی در «ملاحظات درباره دانشگاه» نشان میدهد که چگونه و چرا سیــــــاستها و اقــــــــــدامـــات برای «اسلامیسازی» و «بومیسازی» موجب آشفتگیها و اختلالهای گسترده در زبان و اندیشه این علوم در دهههای اخیر شده است. روش او در این کتاب بازخوانی متنهایی است که به نوعی در قلمرو فعالیتهای فکری او قرار دارند؛ یعنی «اندیشه سیاسی».
طباطبایی بر مبنای بازخوانی انتقادی متنهایی که انتخاب کرده است، تنها به داوری متنها بسنده نکرده و وضعیت کلی علومانسانی و اجتماعی در ایران را هدف قرار داده است. او در این داوریها دانشگاه، نهادهای انتشاراتی، سیاستها، استادان، دانشجویان و تمامی روندها و رویدادهای مرتبط با علومانسانی و اجتماعی را با بیانی خشمگینانه از دم تیغ نقاد خود گذرانده است. میتوان گفت نقد متنها، وسیلهای بوده است تا طباطبایی کلیت نهاد علومانسانی و اجتماعی در ایران را ارزیابی کند و دغدغهها و در عین حال دلخوریهایش را بیرون بریزد.
در این جُستار میخواهم چند ملاحظه درباره «ملاحظات» او بیان کنم؛ اگرچه من نیز با بسیاری از دغدغههای طباطبایی همراه و همدل هستم و گمان میکنم کمتر دردآشنایی در علومانسانی و اجتماعی است که نتواند بخش مهمی از داوریهای طباطبایی را پذیرا شود.
طباطبایی از سال ۱۳۷۴ که کتاب «ابنخلدون و علوماجتماعی: وضعیت علوماجتماعی در تمدن اسلامی» را نوشت همواره چند و چون این علوم را در ایران پیگیری کرده و درباره وضعیت آن اندیشیده و نوشته است. درباره روایت او از مسأله ایران و مسأله علومانسانی و اجتماعی در ایران بحثهای زیادی شده است. طباطبایی اکنون یکی از مراجع تأثیرگذار در فضای فکری و فرهنگی ما است و کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» زمانی عرضه شده است که او جایگاهش را در میان مخاطبان (اعم از منتقدان، موافقان و شارحان) کاملاً تثبیت کرده است. از این رو، میتوان انتظار داشت که این کتاب در فضای فکری و دانشگاهی ایران تأثیرات قابلتوجهی به جای گذارد.
«ملاحظات درباره دانشگاه» ۴۵۴ صفحه است و در هر صفحه آن نقدها و نکتههایی وجود دارد که طبیعتاً نمیتوان آنها را یکجا معرفی و ارزیابی کرد. بویژه اینکه نگارنده متخصص فلسفه و اندیشهسیاسی نیستم و نمیتوانم درباره بخش بزرگی از کتاب که اختصاص به قلمرو اندیشه سیاسی دارد اظهارنظری کنم. همچنین بخش مهمی از کتاب، پژوهشهای انتقادی است که طباطبایی به روش مطالعه موردی، به ارزیابی انتقادی استادان سرشناس دانشگاه و نوشتههایشان پرداخته است. این نوع مطالعات انتقادی و صریح در جامعه ما کمتر رواج دارد. شاید این اقدام طباطبایی زمینهای برای گسترش بیشتر این نوع گفتوگوهای انتقادی شود.
در اینجا نمیخواهم درباره صحت و سُقم داوریها و اظهارنظرهای صریح و گاه تند طباطبایی داوری کنم، اما گمان میکنم نفسِ این حادثه که در جامعه دانشگاهی ما چنین مجالی فراهم شده است تا بتوان چنین صریح و بیپروا درباره نهاد دانشگاه، دانشگاهیان و نظام علمی کشور سخن گفت، نشان از گشایشی در فضای فکری و افق فرهنگی ما است.
اینکــــــــــــه چنین کتـــــــــابی با نقدهای شالودهشکنانهاش از سیاستهای رسمی در حوزه دانشگاه و علم، توانسته مجوز نشر دریافت کند و اینکه محققی توانسته چنین جسورانه همکاران دانشگاهیاش را به مسلخ نقدهایی بدون مصلحتاندیشی و محافظهکاری بکشاند و اینکه جامعه فکری و دانشگاهی ایران پذیرای چنین گفتوگوهایی است، اینها همه از آمادگیهایی در فضای فکری و دانشگاهی ایران امروز حکایت میکند؛ آمادگیای که طباطبایی خود یکی از نمودهای آن است؛ اگرچه طباطبایی این گشایش فضا را در نظر نمیگیرد و کارکرد علومانسانی و اجتماعی در ایران امروز را صرفاً «نوعی سوادآموزی بزرگسالان»(ص ۵۲) میداند.
البته در سراسر متن همین «سوادآموزی» را هم انکار میکند و با ارزیابی که از نوشتههای دانشگاهی ارائه میکند، نشان میدهد یکی از بنیادیترین چالشها و مسألههای دانشگاه و علومانسانی و اجتماعی در ایران امروز این است که دانشگاهیان ما نمیتوانند به زبان ملی (زبان فارسی) به شیوه سلیس و روان و گویا و منسجم بیندیشند و بنویسند. به اعتقاد طباطبایی، این بحران به حدی جدی است که حتی استاد بزرگی چون کریم مجتهدی که همواره بر اهمیت زبان فارسی تأکید میکند در کتابش درباره کانت و هگل «یک جمله درست و قابل فهم ندارد» (ص ۱۲۷).
طباطبایی نمونههای متعدد از متنهای دانشگاهی ارائه میکند تا نشان دهد دانشگاهیان «حتی زبان رسمی نظام دانشگاهی کشور را نیز درست نمیدانند و بدیهی است که نمیدانند که بیمعنا مینویسند» (ص ۱۴۹). به اعتقاد طباطبایی، این شیوه نوشتن، «تیشه زدن به ریشه زبان ملی است که دانشگاه و نهادهای علمی باید وظیفه حفظ آن را برعهده داشته باشند» (ص۱۸۷).
طباطبایی «عمق فاجعه علومانسانی» در زمینه ناتوانی استادان علومانسانی در نوشتنِ درست زبان فارسی را تا آنجا میداند که در ارزیابی یکی از کتابهای نقد شده مینویسد «در همه کشورهای دیگر حتی ادنی کارگر ساده نیز کمابیش زبان مادری خود را اندکی بهتر از آن میداند که این استاد دانشگاه ایران، فارسی میداند» (ص۲۰۴). به اعتقاد طباطبایی «سطح آشنایی بسیاری از استادان دانشگاههای کشور با زبان ملی از آشنایی بسیاری از عوام هم پایینتر است» (ص۲۰۷).
بدون اینکه بخواهم درباره صحت و سُقم داوریهای پر از نیش و کنایه طباطبایی قضاوت کنم، در کل میتوان با طباطبایی هم عقیده بود که نظام آموزش عالی ایران با چالش بزرگی بهنام «سواد دانشگاهی» روبهرو است. در مطالعهای که به تازگی با عنوان «صورتبندی سواد دانشگاهی در ایران»(۱۳۹۷) منتشر کردهام نشان دادهام که از نظر میزان توانش دانشجویان و دانشگاهیان در خواندن، نوشتن و درک متون، ما با چالشهای زبانی، زیباییشناختی و معرفتشناختی مواجه هستیم.
اما نکته کلیدی مهمی در اینجا وجود دارد که طباطبایی به آن توجه نکرده است؛ «بحران سواد دانشگاهی» بحران محلی و بومی ایران نیست. تحقیقات تجربی گسترده نشان میدهد که وضعیت سواد دانشگاهی در تمام جهان از جمله در جوامع توسعهیافته، وضعیت مناسبی ندارد. جونز، ترنر و برایان استریت در کتاب «نوشتار دانشجویان در دانشگاه» (۱۳۹۶) و برایان استریت در کتاب «سواد در نظریه و عمل» (۱۳۹۶) این نکته را نشان دادهاند. همچنین هری لویس استاد هاروارد و رئیس پیشین کالج هاروارد نیز در کتاب «نگاهی انتقادی به دانشگاه هاروارد» (۱۳۹۵)؛ و الن بلوم در کتاب «بسته شدن ذهن امریکایی؛ نگاهی انتقادی به فرهنگ دانشگاهی» (۱۳۹۶) و بسیاری محققان و نویسندگان دیگر از بحران دانشگاه در جهان امروز بویژه غرب سخن گفتهاند.
در اینجا نمیخواهم وضعیت کنونی دانشگاه ایرانی را با غرب مقایسه کنم، بلکه منظورم توجه دادن به این واقعیت است که کمتوانی دانشگاهیان ایرانی در زمینه سواد دانشگاهی و زبان که طباطبایی ناشی از ناتوانی ما در «خلق دانشگاه ملی» (دانشگاهی که موضوع آن اندیشه و فرهنگ ایرانشهری و ایران است) دانسته، ممکن است در علل دیگری ریشه داشته باشد. نظریه کلی طباطبایی این است که «موضوع» در علومانسانی و اجتماعی در همه دانشگاههای جهان «ملی» است(ص۴۰) و علومانسانی و اجتماعی در ایران نیز باید «ایران بزرگ فرهنگی، ایرانشهر، اندیشیدن ایرانشهری» را موضوع خود کند(ص۴۴).
بنابــــــــــر نظــــریه طباطبایی، وضعیت فاجعهآمیز کنونی کمتوانی استادان در زمینه زبان ملی نیز ریشه در این دارد که دانشگاه ایرانی «ملی» و «ایرانشهری» نیست. به قول طباطبایی «موضوع» دانشگاه باید ایرانشهر باشد»(ص۵۲). در اینجا نمیخواهم این نظریه طباطبایی را ارزیابی کنم، بلکه نقد من متوجه این بخش از دیدگاه او است که ریشه مشکلات زبانی دانشگاهیان حتی سایر مشکلات دانشگاه را در دوری دانشگاه ایرانی از «اندیشه ایرانشهری» میداند.
پرسشی که در مقابل طباطبایی قرار دارد این است که در جوامع توسعهیافته امروزی که «دانشگاه ملی» دارند چرا با چالش سواد آکادمیک مواجهاند؟ اگر توجه به امر ملی برای دانشگاه کفایت میکند، اصولاً نباید دانشگاههای ملی مانند هاروارد و دانشگاههای بریتانیا و فرانسه با بحران سواد آکادمیک روبهرو باشند؟
دومین نکته انتقادی که درباره کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» وجود دارد، تقلیل دادن کار و عملکرد دانشگاه به «خلق اندیشه» است. طباطبایی مکرر توضیح داده است که دانشگاه ایرانی (در رشتههای علومانسانی و اجتماعی) ناتوان از خلق اندیشه بوده است. او برای این منظور چند کتاب و متن تألیف و ترجمه شده استادان شاخص دانشگاه تهران را ارزیابی انتقادی میکند تا نشان دهد این نوشتهها اصیل نیستند و فاقد نوآوری و خلاقیت فکریاند.
همانطور که گفتم در اینجا نمیخواهم صحت و سقم ارزیابیهای انتقادی او را بسنجم. اما حتی اگر فرض طباطبایی را درست بدانیم، آیا میتوان رویکرد او به شناخت عملکرد علومانسانی و اجتماعی در ایران را دقیق و همه جانبه دانست؟ پاسخ من این است که خیر؛ دانشگاه در همه جهان رسالتها و عملکردهای متعددی دارد؛ و یکی از این عملکردها گسترش اندیشه و اندیشهورزی است. اما نهاد آموزش عالی و دانشگاه بویژه در حوزه علومانسانی و اجتماعی کارکردهای گوناگونی دارند و نمیتوان و نباید آنها را به خلق نظریه و گسترش خودآگاهی ملی تقلیل داد.
طباطبایی به درستی مینویسد «از مهمترین شئون یک ملت داشتن نظام علمی ملی است تا بتواند، افزون بر اداره امور زندگی مادی، بهعنوان ملت، توضیحی از آگاهی و خودآگاهی خود عرضه کند»(ص ۴۲). در اینکه علومانسانی و اجتماعی ممکن است یا باید چنین وظیفهای را ایفا کند، با طباطبایی هم عقیدهام. اما این وظیفه را چگونه باید ایفا کند؟ آیا صرفاً خلق نظریه و ارائه اندیشه سیاسی و فلسفی، تنها راهبرد این علوم برای کمک به ارتقاء خودآگاهی ملی است؟ در این زمینه چند نکته انتقادی وجود دارد که طباطبایی آنها را در نظر نگرفته است.
الف) نمیتوان با نقد چند متن دانشگاهی (حتی متن استادان شاخص) به این نتیجه رسید که علومانسانی و اجتماعی در ایران، در گسترش آگاهی و خودآگاهی ملی نقشی نداشته است.
نقش دانشگاه در خلق آگاهی و خودآگاهی ملی صرفاً از طریق خلق متنهای مکتوب یا نظریههای سیاسی سنجیده نمیشود. تجربه زیستن در فضا و محیط دانشگاهی، تجربهای چند لایه و پیچیده است که تأثیرات عمیقی بر ذهن، زبان و ضمیر دانشجویان و استادان میگذارد. حتی اگر استادان شاخص دانشگاه تهران (به قول طباطبایی «دانشگاه مادر») از خلق چنین آگاهی و خودآگاهی ناتوان باشند، زیست دانشگاهی در فضا و حال و هوای دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر ایران، نوعی تجربه حس مکان و تعلق به جامعه ایرانی را القا میکند. دانشگاه لاجرم مولد نوعی شیوه زندگی و تجربه زیسته است.
طباطبایی هیچ استدلالی برای بیاثر دانستن «زیست دانشگاهی در ایران» ارائه نکرده است. دانشگاه در ایران، ایرانی است، حتی اگر «این دانشگاه بهطور عمده مصرفکننده خلاصههایی از دانشگاههای اروپایی و امریکایی» (ص ۳۵) باشد. روایت طباطبایی صرفاً در بهترین حالت میتواند نقدی از وضعیت پژوهش و نگارش دانشگاهی باشد، نه نقد تجربههای زیسته دانشجویان و دانشگاهیان از زندگی دانشگاهی.
این سخن نباید ما را به این برداشت نادرست سوق دهد که عملکرد دانشگاه در این زمینه قابل نقد نیست، بلکه سخن من این است که از طریق نقد متون نمیتوان «همه هستی دانشگاه» را توضیح داد؛ بویژه در زمینه القاء نوعی حس ایرانی بودن و آگاهی ملی که مورد نظر طباطبایی است.
دانشجویان و استادان در دانشگاههای ایران به زبان فارسی سخن میگویند، با آیینهای ایرانی زندگی میکنند و مطابق ارزشهای جامعه ایرانی میاندیشند. تجربه فضا در دانشگاه ایرانی میتواند بسیار تأثیر عمیقتری از خواندن متون و نظریهها بر ذهن و زبان و ضمیر آنان بگذارد. در این زمینه میتوان ارزیابی انتقادی داشت و درباره چالشهای این حوزه بحث کرد، اما این تأثیرات را نمیتوان انکار کرد. در بهترین حالت میتوان گفت طباطبایی در نقد متونی که ارزیابی کرده ، کاستیهای مهم و بزرگی را نشان داده است؛ اما این کاستیها را نمیتوان به معنای نفی تأثیرات عمیق فرهنگی زیست دانشگاهی بر دانشجویان و استادان دانست.
ب) حتی اگر فرض کنیم روایت طباطبایی از استادان دانشگاه مادر کاملاً درست باشد، در این صورت هم، نمیتوان عملکرد استادان علومانسانی و اجتماعی در ایران را یکسره بیهوده و باطل دانست. طباطبایی خود نیز نمونههایی (چون غلامحسین صدیقی، عمید زنجانی و عزتالله فولادوند) را استثنا کرده است.
فرهنگ رجایی در کتاب «اندیشه و اندیشهورزی» که همزمان با کتاب «ملاحظات درباره دانشگاه» طباطبایی منتشر شد از ابعاد وسیع اندیشه و زندگی حمید عنایت، فریدون آدمیت و داریوش شایگان سخن میگوید و اصالت و نوآوریهای آنان در اندیشهورزی را نشان میدهد. برای مثال، رجایی یکی از نکات مهم در منش اندیشهورزی عنایت را «توجه به تاریخ و فرهنگ بومی بهعنوان جزئی گریزناپذیر از فلسفه اجتماعی» میداند (رجایی ۱۳۹۸: ۱۷۰). عنایت به روایت رجایی توانست مفاهیم و ایدههای تازهای همچون «شهروندی» را در زبان فارسی جا بیندازد(همان۱۸۳). من در اینجا قصد ندارم به تعبیر رجایی «نوآوریهای راستین» عنایت را که رجایی تشریح کرده، بازگو کنم. نکته مورد نظر این است که روایت طباطبایی صرفاً یک روایت در میان روایتهای گوناگون از وضعیت علومانسانی و اجتماعی در ایران است. او خود را در موضع دانای کل قرار داده و اعتنایی به روایتهای رقیبش ندارد.
باز هم یادآوری میکنم که منظور من در اینجا این نیست که بگویم علومانسانی و اجتماعی در ایران از نظر اندیشهورزی قابل نقد نیست، بلکه توجه به این نکته است که با روایت طباطبایی نمیتوان همه حقیقت را گفت. نکته مهمتر اینکه روش مسألهمندسازی طباطبایی روش دقیقی نیست. شرط و لازمه پرورش مسأله این است که به روایتهای رقیب توجه کنیم و نادرستی و کاستیهای آنها را نشان دهیم و سپس دیدگاه بدیل خود را روایت کنیم. طباطبایی با وجود دقتها و روشنگریهایش، در این کتاب گاهی به وضوح یک طرفه به قاضی رفته و هرطور که خواسته و با هر چوب که توانسته بر جسم و جان علومانسانی و اجتماعی ایران زده است.
ج) من با نقدهای طباطبایی درباره ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژیک شدن نهاد دانشگاه و علومانسانی و اجتماعی در ایران همدلی کامل دارم. اما نمیتوانم بپذیرم که این ایدئولوژی سیطرهای همه جانبه و نقشی تمام ویرانگر دارد. ساختارهای ضعیف بوروکراتیک اجازه نمیدهد که سیطره ایدئولوژی بتواند بر عملکرد دانشگاه و از جمله علومانسانی و اجتماعی کنترل تام و تمام پیدا کند. از قضا این سیطره باعث تحریک و تقویت پادگفتمانهایی میشود که به نوعی زمینه را برای خلق آگاهیهای انتقادی و نوآورانه در فضای فکری و دانشگاهی ایران مهیا میسازد. نمونه بارز آن آثار خود سیدجواد طباطبایی است، هم او که سالهاست در تکاپوی تشریح و توسعه «اندیشه ایرانشهری» است.
در سالهای اخیر در فضای بیرون دانشگاههای ایران، در حوزه عمومی و حوزه روشنفکری ایران، گفتوگوهای جدی رواج دارد که از طریق مجلات عمومی و دانشگاهی و اخیراً از طریق شبکههای اجتماعی انتشار مییابند. کنشگران فکری این حوزه، دانشآموختگان و دانشجویان علومانسانی و اجتماعی هستند که عموماً از نهاد دانشگاه ایرانی برآمدهاند. فعالیتهای فکری و نظری که در حوزه عمومی در حال شکلگیری و انتشار است، تا حدودی نتیجه واکنش جامعه فکری ایران به سیطره ایدئولوژی است؛ یعنی این سیطرهگرایی موجب تحریک گروهها و افراد به اندیشیدن و نوشتن شده است. طباطبایی این سویه عملکرد ایدئولوژی را کاملاً نادیده گرفته است.
د) طباطبایی در این کتابش چند متن از نوشتههای چاپ شده استادان دانشگاه تهران را ارزیابی و براساس آن وضعیت کلی علومانسانی و اجتماعی در ایران را نقد کرده است. حتی اگر نقدهای او کاملاً درست و بجا باشند، همچنان نمیتوان کلیت وضعیت این علوم را بر اساس آنها داوری کرد. عملکرد علومانسانی و اجتماعی در ایران و حتی جهان امروز را نمیتوان بدون در نظر گرفتن علومانسانی و اجتماعی دیجیتال ارزیابی کرد.
دانا هاراوی علومانسانی دیجیتال را «تکنوهیومنیزم» مینامد و معتقد است این علوم در حال سازماندهی مجدد علومانسانی و عرصههای زندگی انسانی هستند. ایران مانند دیگر جوامع، در حال دیجیتالی شدن کامل است و دانشگاههای ایران نیز بیش از عرصههای دیگر به استقبال این دیجیتالی شدن رفتهاند. روایت طباطبایی، روایت ناقصی از وضعیت علومانسانی است که عمدتاً بر اساس تجربه طباطبایی از دهههای گذشته دانشگاه ایرانی است. علومانسانی و اجتماعی ایران کنونی و آینده را باید لاجرم از این منظر نیز نگریست که چگونه تکنوهیومنزیم عملکرد آن را متحول کرده است.
امروزه نسل جوانتر دانشگاهیان از طریق فضاهای مجازی هم به دانش جهانی دسترسی دارند، هم بیش از هر زمانی میتوانند با جامعه گفتوگو کنند و هم خود را به محدودیتهای نظام اداری و سیاسی دانشگاه ایرانی محصور نکنند. روحیه و سن و سال طباطبایی احتمالاً به او این اجازه را نمیدهد که نوشتهها و فعالیتهای نسل جوانتر و دیجیتال علومانسانی و اجتماعی در ایران را ملاحظه کند. از این رو، داوریهای او در این کتاب محدود به ملاحظه نوشتههای مکتوب منتشر شده در قالب کتابهای چاپی است و از مجموعه وسیع دانش انسانی و اجتماعی که دانشآموختگان علومانسانی و اجتماعی به زبان فارسی در دنیای دیجیتال خلق کردهاند به سادگی چشمپوشی کرده و آنها را بهحساب نیاورده است. این نکته را از اینرو بیان میکنم که طباطبایی بارها در کتاب خود کلیت علومانسانی و اجتماعی را به هیچ و پوچ انگاشته است.
خ) با وجود لحن و گفتار انتقادی و شالودهشکنانه طباطبایی در «ملاحظات درباره دانشگاه»، این کتاب سویههای محافظهکارانهای نیز دارد. من اشکالی در این محافظهکاری نمیبینم اما خوانش انتقادی «ملاحظات» نباید از این سویه کتاب غافل بماند.
تأکید طباطبایی بر اهمیت زبان ملی و دانشگاه ملی، نکتهای است که هم در حکومت پهلوی و هم در جمهوری اسلامی درباره آن اتفاقنظر وجود دارد. پهلوی این امر را ذیل آرمان و فلسفه سیاسی ناسیونالیسم خاص خودش و جمهوری اسلامی هم ذیل آرمان بومیگرایی اسلامی-ایرانی حداقل در سطح گفتمان سیاسی، آن را مطرح و دنبال میکند. البته طباطبایی متوجه این نکته هست و تلاش میکند خود را از بند ایدئولوژی ناسیونالیسم و بومیگرایی اسلامی برهاند و اندیشهاش را متمایز کند. اما با وجود تلاش او، در عمل پیامد این کتاب میتواند تا حدودی تقویت این گفتمان رسمی باشد. حداقل اینکه گفتمان رسمی و دانش رسمی، مشکلی با تقویت و تحکیم زبان ملی ندارد.
همچنین نقد طباطبایی بر تفننی بودن علومانسانی و ناباروری آن در خلق ایدهها و نظریههای نو، سخن تازهای نیست و در گفتمان رسمی حاکم نیز این نقد به آشکارترین وجه تأکید میشود. اگرچه میدانم طباطبایی و گفتمان رسمی جهتگیریهای متفاوتی دارند، اما این نقد با گفتمان رسمی از نظر صورت اشتراکاتی دارند. گفتمان رسمی نیز «مولد بودن» و «مولد شدن» این علوم را خواهان است. اما نکته مهم اینجاست که هم طباطبایی و هم گفتمان رسمی توجه جدی بر عملکرد دانشگاه در فرآیند یادگیری و یاددهی ندارند. آموزش سالها است به حاشیه رانده شده و «پژوهشگرایی» دال مرکزی سیاست دانشگاهی شده است. طباطبایی کمترین اشارهای به نقش دانشگاه در پرورش و آموزش ندارد. از نظر طباطبایی گویی نهاد دانشگاه صرفاً برای خلق اندیشههای فلسفی است. چنین دیدگاه تقلیلگرایانهای سخن انتقادی تازهای برای گفتن ندارد، اگرچه طباطبایی با لحن تند و گزندهاش، بلاغت تازهای به آن میبخشد.
علاوه بر این، لحن کوبنده طباطبایی در این کتاب که دانشگاهیان و نهاد دانشگاه را با کنایهها و استعارههای ویرانگر و گاه توهینآمیز خطاب میکند، برای آن دسته از سیاسیون و گفتمان حاکم که کلیت دانشگاه را در مقابل آرمانهای خود میداند چندان امر ناخوشایندی نیست.
طباطبایی چنان بیمحابا بر جسم و جان دانشگاه هجوم میبرد که جایی برای دفاع و پذیرش نهاد دانشگاه حداقل در علومانسانی و اجتماعی باقی نمیگذارد. اگرچه واضح است که طباطبایی را نمیتوان از گروه محافظهکاران بنیادگرا قلمداد کرد اما لحن و بخشی از درونمایه این کتاب، تأییدی بر موضع محافظهکاران است.
با وجود نقدها و ملاحظاتی که درباره «ملاحظات درباره دانشگاه» گفتم، اذعان میکنم که این کتاب اثری خواندنی و ماندنی در تاریخ مطالعات دانشگاه در ایران است. طباطبایی با دقت و کیفیت تحسینبرانگیزی این کتاب را تألیف و تحریر کرده است. او برای بحثهایش زحمت بسیاری کشیده و با دقت و وسواس به متنها پرداخته است و شواهد و نمونههای مهم و قابلتأملی فراهم کرده است. کاش برخی داوریهای شخصی و قضاوتهای خشمگینانه در این کتاب نبود.
طباطبایی میتوانست بدون وارد شدن به زندگینامه کسانی که نقد کرده، نقدهایش را بیان کند و احتمالاً روایتش اثربخشتر هم میشد. علاوه بر این، هر چند لحن تند و گزنده او میتوانست آرامتر و متینتر باشد، اما جسارت او در به چالش کشیدن متنها و نویسندگان آنها باعث واکنش مخاطبان به این کتاب میشود و صراحت لهجهاش نمیگذارد که خواننده، بیتفاوت متن او را دنبال کند. انسجام فکری و پیگیری ایدههایی مشخص در سراسر متن، تحسینبرانگیز است. همچنین نمیتوان اهمیت موضوع کتاب، یعنی «نقد علومانسانی و اجتماعی» را دستکم گرفت. ملاحظاتی که در این نوشته به آنها پرداختم صرفاً تأملاتی بود که از خواندن این کتاب به ذهنم رسید و هر خوانندهای ممکن است ملاحظات دیگری را بیان کند. حُسن کتاب طباطبایی همین است که ارزش نقد و تأمل را دارد. امیدوارم این کتاب به گفتمان انتقادی علومانسانی و اجتماعی در ایران رونق تازهای بدهد.