آسمان کرمان
2025-03-05سلیمانیه شاعر
2025-03-05📝 یادداشت دکترنعمت الله فاضلی، با عنوان چوپان عاشق
🔻۱۸ مهر ۱۴۰۲
✅ پیش از سفرم به کرمان، ملک قاسمی قصه ی مرد دامپروری را برایم تعریف کرد که کتابخانه شخصی بزرگی دارد و کتابخوان و کتاب باز است. در کرمان خواستم او را ببینم.
🔻جمعه به اتفاق نظامی و ملک قاسمی به طرف “جوپار” در بیست کیلومتری جنوب کرمان به ملاقات مجید فرحبخش، مرد دامپرور رفتیم.
✅ در دل بیابان کویر، کنار مجموعه ای از ساختمان ها و گاوداری بزرگی پیاده شدیم. فرحبخش منتظر ما بود. مردی هفتاد و پنج ساله، محاسن سفید و چشمان درشت و گیرا، دستانی کار کرده و لباس کار ساده و لهجه شیرین کرمانی.
🔻ما را به سمت اتاق بزرگی هدایت کرد. سالنی که دور تا دورش قفسه های چوبی کتاب بود و میزی بزرگ سرتاسر اتاق در میانه قرار داشت.
🔻سادگی و مهربانی اش هوشنگ مرادی کرمانی را تداعی می کرد. با شوق به معرفی کتابخانه و کتاب هایش پرداخت. گفت فوق دیپلم دارد و از جوانی عطش خواندن در وجودش شعله ور بوده. شیفته ادبیات کلاسیک به ویژه شاهنامه و حافظ بود. برای هر سخنش شعری می گفت و قصه ای از تاریخ ایران می آورد.
🔻سنجیده و نقادانه و دقیق بود. در آن چه به زبان می آورد استادی و تسلط داشت. ظاهرش همچون کشاورزی روستایی بود که جز آبیاری و کشت و کار چیزی نمی داند. اما سال ها پرسشگرانه کتاب های تاریخ و ادبیات را کاویده بود.
✅ گفت سپاه دانش بوده و در جوانی با فرهیخته ی دانشوری به اسم ده دوست همنشین می شود و شوق خواندن و پرسیدن را او در دلش برمی انگیزد. مجموعه ای از کتاب های قدیمی نفیس چون شاهنامه باینسقری و کتاب های چاپ اول انتشارات فرانکلین را داشت.
🔻در دلم به فرحبخش رشک بردم. به این که کتاب خوانی اش کتاب خوانی ناب ناب است. می خواند برای یادگرفتن و پاسخ دادن به پرسش ها و دغدغه های درونی و وجودی اش. این را به او گفتم. گفت من چوپانم و عاشق. تاریخ و ادبیات را دوست دارم. با اینها سرشار می شوم و درونم را پر می کنم. اینها را با آوردن شعرهایی نغز گفت. کاش شعرهایش در خاطرم مانده بود.
🔻دلم می خواهد این طور بخوانم و بنویسم. خواندنی که کسب و کار نباشد، و خواسته و عطش دل باشد. این خواندن ها، مراقبه و نیایش است و درمانگر و آرامبخش و شادی آور است.
✅ اما فرحبخش گوهری درخشان تر از دانایی داشت. گاودار بود و بیش از صد گاو را پرورش می داد. سخت کوش و با پشتکار و زحمت کش و مولد بود. زندگی به غایت ساده و کم مصرفی داشت اما تولیدکننده بزرگی بود که خودش چون کارگری ساده کنار کارگرانش زحمت می کشید.
🔻در روزگاری که مصرف گرایی افراطی و زندگی لوکس و زرق و برقی، مشخصه ثروتمندان شده و ثروتمندان از راه واسطه گری و اختلاس و رانت، پول های بادآورده دارند، فرحبخش کم ترین مصرف و بیشترین تولید را پیشه خود کرده بود.
🔻عرفان حافظ و کار مولد را به هم آمیخته بود. به تنهایی بار سنگین تولید صدها تن گوشت کشور را به دوش می کشید بی آن که خود را غرق مصرف کند. ماشین سمند سفید قدیمی داشت که با لباس های ساده کاری اش سازگار بود.
🔻چند اسب هم داشت. مشغول ساختن میدان سوارکاری بود. تقریبا نیمی از کار را انجام داده بود. می خواست آن را بسازد و وقف کند تا مردم بتوانند رایگان مسابقات سوارکاری را تماشا کنند.
🔻فرحبخش عاشق و دلسوخته هم بود. عشق به عرفان و ایران و کرمان داشت، و دلسوخته و دلشکسته پسر جوانش بود که در ۲۳ سالگی در نتیجه شکستی عاشقانه خودکشی نمود. پنج سال از این تراژدی می گذشت، اما هنوز داغ پسر جانش را می سوخت و اشک می ریخت.
🔻گفت می خواهم کتابخانه بزرگی برای یادبود پسرم بسازم و وقف کنم. در محوطه گاوداری و زمین سوارکاری، ستونی سنگی برافراشته و اشعار عاشقانه را بر روی سنگ با خطی زیبا نوشته بود و آن را به یاد فرزندش میدان عشاق می نامید.
🔻فرحبخش دوستی هم همراهش بود که مانند او از تولیدگران بزرگ است. دکتر مرادیان، دامپزشک و مرغدار. مرادیان یکی از بزرگترین مرغداران کرمان و ایران است که همان نزدیکی فعالیت می کند.
🔻سه ساعتی گفتگو کردیم و از دشواری ها و تنگناهای کار تولیدی و ستم هایی که به آنها شده گفتند. حرف شان این بود که کار تولیدی مقرون به صرفه نیست، اما آنها نمی خواهند دلالی و واسطه گری کنند و چرخ تولید کشور را رها سازند. مرادیان گفت بیش از صد کارگر با او کار می کنند و تعطیلی مرغداری، بیکاری آنهاست.
✅ فرحبخش و مرادیان عاشقانی هستند که هنوز شعله های شوق خدمت، کار و فعالیت مولد و زندگی سخت کوشانه در وجودشان روشن است. نگاه شان می کردم و می اندیشیدیم وای اگر این آخرین نسل سخت کوشان و عالی همت تان و تولیدکنندگان خاموش شوند و دست از کار شسته و به دلالی و واسطه گری روی آورند. آن روز چه کسانی ستون فقرات جامعه ایران خواهند شد و بر ما چه خواهد آمد؟
🔻ناهار خوردیم و اسب هایش را دیدیم و از چگونگی پرورش و نگهداری اسب ها برای مان گفت. بعد خدا حافظی کردیم.
✅ در راه به این می اندیشیدم که هزاران انسان مولد و سخت کوش و عاشق برای ساختن و سربلندی ایران در گوشه گوشه این سرزمین پهناور به جان می کوشند اما نام و نشانی هم ندارند. در مقابل کسانی نام و نشان دارند و رسانه ها و مطبوعات آن ها را شبانه روز در بوق و کرنا می کنند که انگل وار شیره جان ملک و ملت را می کشند و می دوشند. روزگار غریبی است.