سرمشق ادب و ادب عامه بود
2025-02-18علم عبوس
2025-02-18📝 یاداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان مدرس چگونه سیاست را عین دیانت می دانست؟
🔹۲۴ تیر ۱۴۰۱
✅ مشغول خواندن کتاب «شرح زندگانی من» نوشته عبدالله مستوفی هستم. جلد سوم که در ۱۳۲۴ نوشته شده و روایتی زنده از مشاهدات مستوفی از آن روزها و روزگاران است. جایی به شرح و وصف زندگی آیت الله سید حسن مدرس نماینده طراز اول اصفهان در مجلس شورای ملی آن روزگار می پردازد. مدرس برای شعار معروف «سیاست ما عین دیانت ماست» برای همگان شناخته شده است. مستوفی از زندگی زاهدانه مدرس روایتی خواندنی می نویسد و گمان می کنم اگر همه اهل دیانت این سیاست شان عین دیانت شان باشد، خلق پذیرای آن ها خواهند بود. گوشه ای از روایت مستوفی بخوانیم.
🔻می دانم وقتى سید با یک دوچرخه یک اسبه که حامل خود و خانواده و تمام دارائى او بود،به عنوان طراز اول از اصفهان به تهران آمد، … از وقتى که من با سید مدرس سروکار پیدا کردم، سید بزرگوار داماد سرخانه مشهدى عبد الکریم و در خانه ته کوچه بن بست سمت جنوب اول خیابان شاه آباد، منزل و در این خانه چنانکه خواننده عزیز، از جلد دوم صفحه ۱۱۲ تا ۱۱۴ سابقه دارد یک اطاق جنب کریاس جهت بیرونى، و یک اطاق دیگر براى مسکن زن و پسر شش هفت ساله خود بیش تر نداشت.
🔻اطاق بیرونى شمشه کاهگلى و فرش آن یکدست نمد نازك و میان فرش گلیم راهراه فرسوده اى بود. یک کلک گِلى با دو قورى و یکى دو استکان کوچک شصتى با قاشق برنجى پوست پیازى و نعلبکى چینى و کاسه تنباکو و قلیان و دو سه ظرف خاکستر سیگار حلبى براى واردین، اثاثیه اطاق را تکمیل می کرد، چرا! در دستدانى زیر یکى از طاقچه هاو به نزدیک و دسترس سید بزرگوار یک کوزه بزرگ براى عوض کردن آب قلیان و یک تنک سفالى براى آب خوردن و یک کاسه بدل چینى هم بود. چاى مدرس همیشه راه بود. از این چاى به کسى تعارف نمى کرد. هرکس می خواست خود براى خود می ریخت. ولى قلیان کش ها با او همراهى می کردند. معهذا، بعضى از رفقاى صمیمى که از راه مى رسیدند، براى آن ها چاى تازه دم می کرد و خودش چاى را با نبات می خورد. مشهدى عبد الکریم، پدر زنش گاهى اگر در خانه بود، سرى به اطاق سید زده کوزه آب قلیان را پر، و زغال کلک سید را می آورد. و اگر او این مشروع را انجام نکرده، و حاجتى پیدا می شد، سید پسر خود عبد الباقى را صدا می زد، و آوردن آب و از این قبیل کارها را به او رجوع می کرد. مخارج سید و خانواده اش از مشهدى عبد الکریم جدا بود. زیرا من دیده بودم گاهى عبد الباقى را صدا زده، مقدارى پول به او می داد و می گفت براى شوم گوشت بستونید! گوشت سازگار بستونید! قند و نبات و تنباکو را ، در کیسه هاى مخصوص در یک گوشهءدستدانى و به دسترس خود داشت.
🔻لباس سید پیراهن متقال یا کرباس، و در تابستان، چلوار بود، و بروى آن قبائى از قدكو در فصل سرما، از کرباس مله و ارخالقى اضافه می کرد و بروى تمام آن ها، زمستان ها عبائى و گاهى لباده اى هم افزوده می شد، که این عبا روپوش بیرون رفتنش هم بود. لباس سید عبد الباقى هم ده نه پدرش بود. من در نظر ندارم که سید براى هیچ وارد، هر قدر هم متعین بود عبا و عمامه کرده باشد. در خانه، اکثر سر برهنه و ندرتا شبکلاه یا عرقچینى به سر داشت.آواى خواجه خبرکن در که بلند می شد، سید صداى«کیه»معمولى خود را پرتاب مى کرد. هرکس بود خود را معرفى نموده و با بفرمائید مکرر سید، وارد کریاس می شد و از آنجا به اطاق می آمد و هرجا باز بود، یا سایرین براى او باز می کردند، مى نشست. معهذا گاهى هم اتفاق می افتاد که سید کارى یا صحبتى در بین داشت،که با ورود شخص خارج منافى بود همین که وارد خود را از پشت در معرفى می کرد، سید مى گفت حالا کارى داریم فلان وقت بیائید. وارد هرکس بود بدون هیچ دلگیرى، دنبال کارش می رفت.
🔻این زندگى، با ماهى سه چهار تومان کرایه خانه، که مسلما سید به مشهدى عبد الکریم می پرداخت، در ماه بیش از بیست سى تومان خرج نداشت، و حقوق وکالت سید ماهى صدتومان بود. ولى سید بیش از این بیست سى تومان که همان حدود مخارج قبل از وکالتش بود، از این صد تومان استفاده نمی کرد، و باقى حقوق او در صندوق اداره مباشرت مجلس مى ماند. البته ارباب کیخسرو شاهرخ نمی دانست این مازاد براى چه نزد او مانده،وبه عنوان امانت، این وجه را نزد خود در صندوق ادارهء مباشرت نگاه می داشت.
🔹شرح زندگانی من نوشته عبدالله مستوفی. جلد سوم. صفحه ۴۶۳-۴۶۵