کار بیکاری
2025-02-26خواندن و نوشتن
2025-02-26📝 یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان قهرمان راستین
🔻۳۱ مرداد ۱۴۰۲
✅ یکم شهریور ۱۳۴۳ در مصلح آباد فراهان به هستی پا نهادم. اکنون آغاز شصت سالگی ام هست.
🔻قبل از من مرحوم مادرم داغ شش فرزندش را دیده بود و تنها برادر و خواهری برایم از فرزندانش را داشت و بعد از من خواهری به ما اضافه شد. حالا چهار نفریم.
✅ مادر مرحومم تا زنده بود می گفت نوزاد که بودم ناخوش و مردنی بودم و فرشته نجاتی آن سال ها به روستا آمده بود و مرا و همه نوزادان آن سال روستا را نجات داد. فرشته ای به نام دکتر سیروس امیر پرویز.
🔻سال هاست که گوشه ذهنم بود جایی یادی از دکتر امیرپرویز کنم و قدرشناسی نمایم و بگویم رد و نشان او بر جانم هنوز زنده است و از او درس هایی آموخته ام که نباید فراموشم شوند.
🔻می دانید، قصه فقط قصه نجات من نیست، قصه امیرپرویز، قصه ایران امروز هم هست. قصه قهرمانان راستینی که در ساختن ایران سهمی داشتند و شایسته یادماندند.
✅ ۲۰ بهمن ۱۳۴۲ مجلس شورای ملی قانون سپاه بهداشت را تصویب کرد. قانونی که پزشکان و دانش آموختگان مرد مقاطع گوناگون را ملزم می کرد به جای دوره سربازی به روستاها بروند و سواد بهداشتی و خدمات درمانی روستاییان را تامین کنند.
🔻سیروس امیرپرویز یکی از این سپاهیان بهداشت بود. مادرم تا زنده بود دعاگوی او بود، چه، او بود که جان فرزندان روستا را نجات داد.
✅ با پیرهای مصلح آباد صحبت کردم. همه او را به خاطر داشتند. جوانی بلند قامت و چهره ای خندان و مهربان و مصمم که کیفی سرخ رنگ داشت و کراوات نمیزد، سریع راه می رفت، و مردم آقای دکتر صدایش می کردند. ساکن مصلح آباد شده بود و در خانه اش شبانه روز باز بود و هر لحظه که لازم می شد حتی نیمه های شب بیماران را می پذیرفت.
🔻برادرم فرزند اول خانواده ماست و آن زمان شانزده ساله بود. برادرم از فداکاری ها و خدمات امیرپروز برایم سخن ها گفت. گفت امیرپرویز فقط پزشک نبود، فرشته ای فرهیخته، دلسوز، توانا و فداکار بود. به خانه های تک تک روستاییان می رفت، با اهالی دوست شده بود، همه به او اعتماد و اعتقاد داشتند، و او را یار و یاورشان می دانستند.
🔻برادرم گفت اهالی روستا را آموزش های بهداشتی و مراقبتی می داد. توالت های سنتی را تغییر داد، حمام را بهداشتی و دوشی کرد، واکسن سرخک و فلج اطفال را به همه کودکان زد، بساط مالاریا و بیماری های واگیردار را از روستا جمع کرد، خانه بهداشت برای روستا ساخت و در مدت کوتاهی توانست مرگ و میر نوزادان را به شدت کاهش دهد.
🔻امیرپرویز پزشکی مدرن را در میان اهالی روستا رواج داد. یکی از مصلح آبادی ها گفت مردم ابتدا پذیرای دوش حمام و سنگ توالت نبودند و آنها را خلاف شرع می دانستند. امیرپرویز در مسجد نشست هایی گذاشت، با تک تک مردان و زنان ده صحبت کرد و آنها را با بهداشت و پزشکی مدرن آشنا نمود. چنان شد که حاج داوود خانه اش را وقف ساختن خانه بهداشت کرد و مردم هم در ساختن این نهاد مدرن مشارکت کردند.
🔻امیرپرویر توانست مادران را از فلاکت داغ نوزادان نجات دهد. از آن زمان به بعد به جای قابله محلی، زنان برای زایمان به شهر می رفتند و با کمک ماما و در زایشگاه و تحت خدمات و اصول علمی مدرن وضع حمل می کردند.
✅ امیر پرویز و هزاران سپاهی بهداشت در سراسر ایران ناجی جان میلیون ها ایرانی شدند. امروز فرزندان نجات یافته ی سپاه بهداشت، کسانی مثل من هستند.
🔻 آن سال ها بر اساس برنامه “انقلاب سفید”، نیروهای تحصیلکرده به نقاط دور افتاده اعزام می شدند. سپاه دانش و سپاه ترویج و آبادانی هم بخش دیگری از نیروهایی بودند که برای آموزش روستاییان دوره سربازی شان را در روستاها می گذراندند.
🔻ایران امروز مرهون فداکاری ها و خدمات این سپاهیان فراموش شده و صدها هزار امیرپرویزهاست. نسل من و نسل های به دنیا آمده روستایی بعد از من نمی توانند و نباید از یاد ببرند که جان شان و بسیاری از خدمات و رفاه شان را از این هموطنان وطن خواه و انساندوست بدست آورده اند.
🔻در ساخته شدن ایران مدرن، تک تک زنان و مردان ایران زمین نقش داشته اند، جان فشانی ها کرده اند و رنج ها کشیده اند.
🔻قهرمانان راستین ایران همین مردم عادی هستند، همین ها که جان ها را نجات داده اند، جاده ها، مدرسه ها، دانشگاه ها، شهرها، صنایع و بی نهایت آبادی ها را ساخته اند. همین ها که با خرافات جنگیده اند و سواد و دانش را به سراسر ایران برده اند.
✅ شصت سالگی ام، تجربه هایم، تحصیلاتم و همه داشته ها و ساخته شدنم را مرهون خدمات و رنج هایی می دانم که سیروس امیرپرویزها در کنار پدر و مادرم تحمل کردند و رفتند.
🔻کاش دکتر امیرپرویز همچنان زنده باشد و روزی او را ببینم و دستان توانمند و انساندوستش را ببوسم. نه تنها برای نجات خودم، بل، برای کار بزرگش که توانست پزشکی انساندوست باشد و بر بینش هزاران ایرانی اثر ماندگار بگذارد.
🔻دکتر امیرپرویزها قهرمانان راستین این سرزمین اند. بعد از شصت سال به دکتر امیرپرویز می اندیشم و آنچه از او می شود آموخت.
✅ در شصت سالگی ام این را آموخته ام به قهرمانان راستین احترام بگذارم، آنها که با دانش شان، قلم شان، جان شان، زبان شان، خلاقیت شان، و هر توانی ای که داشته اند به ایران، مردمان و فرهنگ آن خدمتی واقعی کرده اند و در ساخته شدن ایران مدرن سهمی، حتی کوچک در حد روستایی دور افتاده داشته اند.
🔻در شصت سالگی ام آموخته ام هیچ خدمت ارزشمندی به این مملکت گم یا فراموش نمی شود، این خدمت را شاید معلمی در روستا، پزشک، بهداشت یار، مهندس، مدیر، کارگزار، کارمند یا حتی کارگری ساده انجام دهد.
✅ در شصت سالگی ام آموخته ام خود را وقف انسان ها و سرزمینم کنم نه حکومت ها و ایدیولوژی ها، چه، می بینم و می دانم تاریخ و ملت ایران، قدرشناس اند و در نهایت خادمان راستین را از قهرمانان دروغین تشخیص می دهند و نام کسانی را جاودانه می کنند که در خدمت فرهنگ و فرهیختگی و سعادت جمعی بوده اند.
🔻 در شصت سالگی ام آموخته ام که اگر آموخته هایم را در خدمت مردم وطنم و برای ساختن ایران کار بندم می تواند امید و سرزندگی و روشنایی و دانایی را به عده ای هدیه کند و همین مرا کافی است از این سفر کوتاه و گذرای عمر.
✅ یاد و نام سیروس امیرپرویز و همه امیرپرویزها جاودانه باد. اگر آنها نبودند و باورهای علم مدرن را رواج نداده بودند امروز بوی تعفن شبه علم ها و خرافات سراسر ایران را گرفته بود.
🔻امیرپرویزها هنوز در گوش و کنار ایران هستند و غمخوارانه ایران را می سازند و آرمان شان همان است که ملک الشعرای بهار سرود:
ای خطه ی ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
…..