مدرس چگونه سیاست را عین دیانت می دانست؟
2025-02-18خطای اتصال
2025-02-18📝 یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان علم عبوس
🔹۲۶ تیر ۱۴۰۱
✅ علوم اجتماعی ایران حرف های ملال آور است. از استثناها که بگذریم؛ جریان غالب و مذهب مختار این علوم اجازه نمی دهد حرفای جالب از ذهن و زبان و ضمیر مردم این قبیله جاری و ساری شود.کتاب ها و مقالات و نوشته جات این علوم مخاطب ندارند، نه مردم اهل مطالعه، نه سیاستمداران و نه دانشجویان و حتی استادان این رشته ها رغبتی به خواندن این متن ها دارند. چرا این حرف ها چنگی به دل نمی زنند؟ مگر نه اینست که این علوم راوی جامعه و مشکلات آن هستند، چرا کسی به آن ها اعتنایی نمی کند؟
🔻پاسخم اینست: علوم اجتماعی ایران (اقتصاد، جامعه شناسی، جغرافیا، انسان شناسی، مطالعات فرهنگی، ارتباطات، روان شناسی اجتماعی، تاریخ، مطالعات آموزش) با «فقر زیبایی شناختی» و «تأخر زیبایی شناختی» مواجهه اند.
علوم اجتماعی در ایران «جالب» نیستند و «توجه» افراد را به خود معطوف نمی کنند و موجب شکل گیری «علاقه» نمی شوند. همین باعث محدود شدن قلمرو «فهم» در این علوم شده است.
🔻ویلهم دیلتای که به فلسفه تفسیری و تلاشش برای شناختن معنا، اهمیت و قلمرو مقوله «فهم» شناخته می شود، در کتاب «دانش هرمنوتیک و مطالعه تاریخ» استدلال می کند که میزان فهم در دانش در هر جامعه و هر فردی بستگی به میزان و چگونگی علاقه به آن دانش دارد. او با زبانی ساده و صریح به ما می گوید:
🔻فهم دارای درجات گوناگون است. این درجات پیش از هر چیز توسط علاقه تعیین می شود. اگر علاقه ما محدود باشد، فهم ما هم محدود است. چقدر با بی حوصلگی به بسیاری از استدلال ها گوش می دهیم وقتی که صرفا می خواهیم نکته ای را برگیریم که به لحاظ عملی برای مان مهم است بدون این که هیچ علاقه ای به عبارت گوینده داشته باشیم یا در مواقعی دیگر، با شور و حرارت می کوشیم کنه واقعیت درونی گوینده ای را از طریق هر نوع حالت چهره او و تک تک واژه هایش دریابیم (دیلتای ۱۳۹۱: ۳۵۶).
🔻 فهم در تمام حوزه ها و افراد وقتی گسترش می یابد که علاقه شکل بگیرد. وقتی چیزی علاقه انسان را برانگیزد، موجب دقت، تمرکز، کنکاش و توجه به آن چیز می شود. ذهن در این هنگام است که فعال و خلاق و شکوفا می گردد. اینست که «گستره فهم» در هر دانش و در هر جامعه ای تابع توانایی آن دانش در جلب توجه و شکل دادن علاقه است.
✅ این سخن را هایدگر نیز در ابتدای کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» بیان می کند. در این کتاب است که هایدگر عبارت مشهورش را، این که «اندیشه انگیزترین امر در زمانه اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز اندیشه نمی کنیم» (هایدگر،۱۳۹۲: ۲۳)، نوشت.
🔻 اما اندیشه کردن چیست؟ این پرسش شگفت انگیز را به شیوه های متفاوت پاسخ داده اند. هایدگر می گوید: «ما به آنچه تفکرش خوانند وقتی راه می یابیم که خود فکر کنیم. برای آن که چنین کوششی کامروا گردد، باید آماده باشیم که تفکر را بیاموزیم» (همان: ۷۳).
🔻 هایدگر تفكر را انفتاح و رسيدن به فضايي گشوده می داند و معتقد است متفكر کسی است که از سوبژكتيويته فراتر ميرود و ميتواند به هستي بينديشد؛ و اندیشیدن را به معرفت شناسی تقلیل نمی دهد و معتقد است تفكر صرفاً دستاورد سوژه نيست؛ زيرا هستي منوط و وابسته به متفكر نيست؛ با وجود این، در «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» اندیشیدن را نیازمند عشق، تمامیت ذهن خود را درگیر امری کردن، توجه عمیق، و در بطن و باطن امور تعمق نمودن می شناسد. انفتاح و گشودگی لاجرم در زمانه اش بر زبان و ذهن کسانی رُخ می نماید؛ این ها همان هایی هستند که علاقه مندند؛ عاشق اند و خود را در بطن و متن امور قرار می دهند.
✅ اما علاقه چگونه شکل می گیرد؟ و چرا علوم اجتماعی ایران علاقه برانگیز نیست؟ پرسش ریشه داری است و شاخ و برگ های آن نیز پرشمارند. از همان آغاز تکوین این علوم در ایران ذهن ها درگیر این پرسش شد و شیوه ها و شعارهای مختلف حول آن شکل گرفت. عصاره حرف ها و حدیث ها این شد:
🔻«کاربردگرایان» می گویند چون این علوم به قدر کافی سود و منفعت مادی (شغل، بازار و سرمایه) ندارند؛
🔻«ایدئولوژی گرایان» می گویند چون این علوم در خدمت «ایدئولوژی ما» (اسلام گرایی، کمونیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و..) نیستند؛
🔻«کنشگرایان» می گویند چون این علوم به قدر کفایت به حل مشکلات مردم و جامعه کمک نمی کنند؛
🔻«بومی گرایان» می گویند چون این علوم با فرهنگ ما بیگانه اند و فرنگی و استعماری اند؛
🔻«ناب گرایان» یا معرفت گرایان می گویند چون این دانش ها هنوز «علم محض» نیستند و فاقد بنیاد نظری اند.
✅ می بینید فرقه های رنگارنگ انتظارات جورواجور از این علوم دارند و برآورده نشدن انتظارات شان را علت و دلیل اقبال سرد جامعه به نوشته جات این علوم می دانند. سنجش صحت و سُقم این ادعاها موضوع صحبتم نیست؛ اما حتی اگر همه ی این ادعاها هم درست باشند، همچنان این علوم برای ایجاد علاقه و جلب توجه کردن نیاز به شرطی بنیادین دارند:
🔻 این که دانش چه کاربردی، چه ایدئولوژیک، چه مدنی و مردم مدار، و چه بومی و دینی، و چه علم ناب، تنها درصورتی توجه آدم ها و جمع و جامعه را جلب می کند که بلیغ، جذاب و خوانا و رسا و شوق انگیز و در یک کلمه «زیبا» باشد.
✅ دقت کنید نمی خواهم فعلا درستی یا نادرستی ادعاهای کاربردگرایان، ایدئولوژی گرایان، بومی گرایان، ناب گرایان و کنشگرایان را نفی یا اثبات کنم. فرض بر صحت کنیم. اگرچه چنین فرضی مناقشه انگیزست. در این صورت می گویم علوم اجتماعی ایرانی از «فقر زیبایی شناختی» رنج می برد. دانش علاوه بر دانایی نیازمند زیبایی است. دقیق تر بگویم، دانایی بدون زیبایی ممکن نیست. دانش نازیبا، علم نیست. اگرچه از بدیهیات است و گفتن ندارد که هر سخن زیبا و دلنشین و دلفریبی علم نیست، اما همه آن چه علم می دانیم زیباست. همان قاعده گرد و گردو.
🔻زیبایی جاذبه دارد و زشتی دافعه. دانش هم استثنای بر این قاعده نیست. دانش ها می توانند هنرمندانه و بلیغ و جذاب باشند؛ یا بالعکس، عبوس و بدقواره، تلخ، ترشرو و بی مزه. در زبان محاوره هم تعابیر «خشک» و «بی روح» برای دانش ها و نوشته ها استفاده می شوند. این ها همه استعاره اند؛ بیان کننده این که نوشته ای به دل نمی نشنیند و جذاب و جالب نیست.
🔻من هم اجازه دهید استعاره ای به این مجموعه اضافه کنم: «علم عبوس». عبوس به معنای اخمو، گرفته، افسرده، بدخُلق، کج خلق، قهر و تندخو است. عبوس بودگی چیزی از جنس تجربه است تا امری مادی و عینی. حس و حالت است تا جرم و وزن و کمیت. در جریان تعامل و ارتباط میان آدم ها پدیدار می شود. چیزی در بین ماست، نه در ذات تک تک ما.
🔻دقت کنید، عبوس بودگی علم هم که می گویم از همین جنس است. نوشته و متن عبوس، نوشته ای است که برای خواننده عبوس می نماید. در فضای بین الاذهانی نویسنده و خواننده، حس صمیمی، جذاب، بدیع، سرشار از شگفتی، تازگی و نیرو شکل نمی گیرد. خواننده به طرف نویسنده و نوشته اش جذب نمی شود.
🔻نوشته های علوم اجتماعی فارسی را می شود با همه این استعاره ها توصیف کرد. اگر تجربه اش نکرده اید، دشوار نیست. همین لحظه کتابی یا مقاله ای را از اینترنت بگیرید و بخوانید. بسنجید و ببینید چقدر احتمال دارد آن را تا پایان بخوانید و بگویید از خواندنش سیر نمی شوم!
✅ ساده بگویم «علم عبوس» در مقابل «علم زیبا»ست. «علم زیبا» سه رکن دارد:
🔻 «ذهن زیبا»؛ ذهنی که بتواند «تراژدی ها»، «تناقض ها»، «طنزها»، «آیرونی ها»، و «قصه ها»ی جامعه و ساختارهای آن را «تخیل» و فهم کند؛
🔻 «زبان زیبا»؛ زبانی که از «ایجاز» بهرمند است و از «استعاره ها»، «نقیضه گویی»، «روایت گری»، «قصه پردازی» و «فنون بلاغت» سرشار است و متناسب با مسئله های جامعه «منطق ارائه» خلاقانه ای دارد؛
🔻 «ضمیر زیبا»؛ ضمیر یا جوهر و شخصیت و منش محقق و اندیشمندی که شهامت و صداقت و غمخواری و کنجکاوی اصیل و حقیقت جویانه کافی دارد تا درباره انسان، جامعه، تاریخ و فرهنگ به شیوه ای آزادمنشانه تکاپو و تحقیق کند.
✅ عبوس بودگی علوم اجتماعی ریشه های معرفت شناختی، جامعه شناختی، روان شناختی و زیبایی شناختی دارد. حیث معرفت شناختی مسئله واضح است؛ علم اجتماعی در پارادایم تحصلی، باوری به فرم و سبک و زبان و بیان نداشت. علوم اجتماعی ایرانی همچنان در این نگاره غوطه ور است. حیث جامعه شناختی آن نیز همان قصه تلخ فقدان آزادی و استقلال نهادی علم و دانشگاه است که مانع از شکل گیری و توسعه دانش انتقادی، رهایی بخش و معطوف به خواننده و جامعه شده است. اما حیث روان شناختی قصه پیچیده تر است. ژاک لکان مفهوم «اشتیاق به جهل» را برای کسانی ابداع کرد که دست به هر کاری می زنند تا علت بیماری خود را تصدیق و تأیید نکنند و زیربار بیماری خود نروند. رناتا سالکل در کتاب «اشتیاق به جهل» (سالکل ۱۴۰۰) نشان می دهد گاه بسیاری از ما تصمیم می گیریم چیزهایی را ندانیم و از تبیین آن ها نیز سرباز می زنیم. سالکل توضیح می دهد که این پدیده روان شناختی نیز به زمینه اجتماعی اش وابسته است؛ زیرا هر زمانه ای همان طور که دانش خود را تحمیل می کند، جهل خود را نیز تحمیل می نماید.
🔻عبوس بودگی علم اجتماعی، «جهل تحمیلی» تاریخ دهه های اخیر ما نیز هست. علم عبوس، با اشتیاق به جهل هم همراه است؛ زیرا خلق علم زیبا، مسئولیت آفرین و همراه با رنج است. قاعده اجتماعی «سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند» این جا هم صادق است. تردید ندارم که «عده ای در علوم اجتماعی مصمم هستند که ندانند».
✅در جهان غرب از سال های ۱۹۷۰ آگاهی انتقادی به این چالش علوم اجتماعی ایجاد شد. در ۱۹۷۳ رابرت نیزبت کتاب “جامعه شناسی به منزله شکل هنری” را نوشت و در ۱۹۷۷ ریچارد براون “شاعرانه ای برای جامعه شناسی” را منتشر کرد. بعد از سال های ۱۹۷۰ جنبشی فکری برای مواجه با مساله زیبایی شناسی علوم اجتماعی ایجاد شد. اما علوم اجتماعی ایران هنوز مواجهه ای با مساله فقر زیباشناختی نداشته است.
🔻صحبتم را همین جا کوتاه می کنم. این قصه سر دراز دارد. قصدم صرفا شکستن مُهر سکوت بود. در این شکستن هم محتاج ملاحظاتی هستیم. از جمله این که زیبایی شناسی را نباید به بلاغت تقلیل داد. بلاغت شرط لازم علم است و نه شرط کافی. بلاغت اگر همراه با تفکر نظری و روشمندی و پژوهش اصیل نباشد، محصول خطرناک و ویرانگری بیرون می دهد. نمونه های آن بسیار است که ضربه های ویرانگر آن هنوز بر تن جامعه ما زخم می زند.
🔻کتاب “غربزدگی” آل احمد نمونه عالی این ویرانگری هاست. آل احمد، ادیب بود و داستان نویس و فعال سیاسی چپ. خشم او از سرمایه داری، چشمان عقلش را کور کرده بود. با دانشی اندک از تاریخ، فهمی ناقص از جامعه، و درکی خام از فلسفه، تخم گفتمان غربزدگی را کاشت؛ و این تخم دو دهه بعد درختی شد، و این درخت میوه تلخ دشمنی و کینه با جهان مدرن را داد. اکنون ملت ایران تاوان آل احمد و امثال ایشان را می پردازد. شاید یکی از علل این که علوم اجتماعی ایران از بلاغت و زیبایی شناسی گریزان شده، زخمی است که آل احمدها از راه بلاغت بر تن تاریخ اکنون ایران زد. ملاحظات دیگر هست و بماند برای بعد.
✅خلاصه سخنم اینست دانش بدون بلاغت، نه تنها خواننده و مخاطب ندارد، مولف هم ندارد. مقام مولف در علم، مقام بزرگی است که مهارت ها و قابلیت ها و شایستگی های معرفتی، منشی و زیبایی شناختی و ادبی و هنری را طلب می کند. ما فقیر مانده ایم. زمانی بر روش شناسی تاکید می شد. البته تاکید بایسته ای بود و پاسخ شایسته ای هم داده شد. اکنون از فقر روش شناختی در علوم اجتماعی تا حدود کاسته شده؛ اما فقر زیباشناختی این علوم به مرز فلاکت رسیده.
✅ منابع:
🔻هایدگر، مارتین. (۱۳۹۲). چه باشد آنچه خوانندش تفکر. مترجم: سیاووش جمادی. تهران. ققنوس
🔻دیلتای، ویلهلم (۱۳۹۱) دانش هرمنوتیک و مطالعه تاریخ. ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی. تهران: انتشارات ققنوس
🔻سالکل، رناتا (۱۴۰۰) اشتیاق به جهل؛ چیزهایی که تصمیم می گیریم ندانیم و چرایی آن. ترجمه نرگش حسن لی. تهران: انتشارات برج