اینترنت چگونه برداشت ما از معنای مکان را خلق میکند؟
2025-01-30«رحم و بیرحمی “ایرانیها” در بحران؟!»
2025-01-30گزارش مکتوب گفتگو با دکتر نعمت الله فاضلی با عنوان «شرحی بر زنانهشدن فضا در ایران معاصر»، وب سایت خبری تحلیلی فرارو،خرداد ۱۳۹۳
میان فارسیزبانان رایج است که «از قدیم گفتهاند زن و زندگی». یعنی زندگی تنها با وجود زن ممکن و معنادار است. این عبارت به نوعی بیانکننده دو ایده کلیدی درباره مفهوم زنانگی است؛ معنای اول عبارت «زن و زندگی» دلالت دارد بر اولویت زن بر مرد در کلیت معنای زندگی و معنابخشی به آن. در اینجا زنان نسبت به مردان به واقع اول و اولی هستند. کلیت معنای زندگی با وجود زن تحقق عینی پیدا میکند…
دکتر نعمتالله فاضلی از جامعهشناسان شناختهشده و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. آنهایی که سر کلاس درس او نشستهاند یا کتابها و مقالات او را مطالعه کردهاند به خوبی از روش خاص او در تحلیل مسائل اجتماعی آگاهند. انتشار این ویژهنامه فرصت مناسبی بود برای آنکه طی یک گفتوگوی مفصل آرا و نظرات دکتر فاضلی را در باب نسبت «زن و فضا» جویا شویم و ببینیم اوچگونه و با چه روشی این نسبت را در جامعه معاصر ایران تفسیر و تحلیل میکند؛ تفسیری که به اعتقاد خودش جدید، واقعگرایانه و تا حدودی خلاف گفتمانهای رایج در حوزه مسائل زنان است.
موضوع گفتوگوی ما نسبت زن و فضا است. اگر موافقید بحث را با این سوال آغاز کنیم که در مناسبات فرهنگی، اجتماعی و تاریخی ایران وضعیت این نسبت و رابطه چگونه است؟
میان فارسیزبانان رایج است که «از قدیم گفتهاند زن و زندگی». یعنی زندگی تنها با وجود زن ممکن و معنادار است. این عبارت به نوعی بیانکننده دو ایده کلیدی درباره مفهوم زنانگی است؛ معنای اول عبارت «زن و زندگی» دلالت دارد بر اولویت زن بر مرد در کلیت معنای زندگی و معنابخشی به آن. در اینجا زنان نسبت به مردان به واقع اول و اولی هستند. کلیت معنای زندگی با وجود زن تحقق عینی پیدا میکند. زن هویت زندگی است. گاهی مردان در «زبان مردانه» و خشن خود اعتراف میکنند که «زن بلاست اما هیچ خانهای بدون بلا نباشد!». زن جان و روح کالبدی به نام زندگی است. عشق با زن معنا میشود. همینطور ارزشها و اخلاق در وجود زن و با وجود او به زندگی سرایت میکند. معنای دوم عبارت «زن و زندگی» به نقش و اهمیت زن در امور ساده و جزیی زندگی توجه دارد؛ اینکه زندگی با زن تعریف میشود، یعنی «زندگی روزمره» که در آن کارهای جاری و ساری در زمینههای مختلفی چون تغذیه، خرید، مبادله عواطف، رفتوآمدهای خانوادگی، گذران امور مربوط به بهداشت و… همه به زن گره خورده است. در اینجا واژه زندگی دربردارنده مجموعه وسیعی از فعالیتها و کارها است. یکی از دلالتهای پنهان زندگی در اینجا، شور، هیجان، لذت و همچنین «زندگی جمعی» و اجتماعی است. زن در فرهنگ و فاهمه انسان ایرانی پیوندی نزدیک و ناگسستنی با تمامی نیازهای حیاتی روزمره دارد.
زنده بودن، زنده شدن و زنده ماندن با زن گره خورده است. زن به عنوان مادر، زاینده و آفریننده انسان است. زن، کسی است که مسئولیت امور خانه و خانواده را بر دوش دارد، کسی که عواطف و احساسات در محیط خانواده را مدیریت میکند، نقشی کانونی نه در کلیت زندگی ایرانی بلکه در مدیریت و هدایت واقعی آن بر عهده دارد. این نقش و جایگاه در طول تاریخ لاجرم به اشکال مختلفی زن را با دیگر ارکان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیونده زده است. از جمله اینکه فضاها در جامعه ایرانی به اشکال مختلف متأثر از «ذائقه زنانه» است. ما در دوران معاصر به دلایل مختلف قادر به مشاهده و درک درست جایگاه و اهمیت این «ذائقه زنانه» در شکل دادن به فضاهای گوناگون اعم از فضاهای معمارانه و فضاهای اجتماعی نبودهایم. ذائقه زنانه نقش مهمی در «رمزگذاری یا نشانهگذاری» محیطها و فضاها داشته است. سادهترین مورد آن را میتوان در زمینه «تزئینات خانه» مشاهده کرد. حیاط و درون خانههای ما انباشته از نشانههایی است که با ذائقه زنان «بعد زیباشناسانه» پیدا کردهاند. بخش مهمی از بعد زیباشناسانه فضاهای ایرانی با ذائقه زنانه طراحی شده است. اینجا سخن من درباره شاهکارهای معماری یا خانههای اشرافی و درباری نیست بلکه از معماری و فضاهایی که عموم مردم و طبقات مختلف در آن زندگی میکنند، سخن میگویم. ما برای فهم زنانه بودن فضا در زندگی ایرانی نباید خود را محدود به شاهکارهای معماری کنیم بلکه کل جامعه و زندگی آحاد مردم را باید در نظر بگیریم.
من فکر میکنم گفتمانهای موجود در این زمینه قادر به تولید شناخت واقعبینانه نیستند، زیرا اغلب این رویکردها با جهتگیریهای ایدیولوژیک و آسیبشناسانهای که دارند، نمیتوانند تصویر روشنی از آنچه رخ میدهد ارائه کنند. دیدگاههای موجود یا زنگرایانهاند (فمینیستی)، یا ریشه در برنامههای توسعهای دولت دارند. اینگونه برنامهها معمولا «رویکردی آسیبشناختی» به مسائل زنان و فضا دارند و به جای شناخت واقعیت سعی در شناخت وجوه آسیبزننده و آسیبپذیر آن دارند. این آسیبها نیز معمولا با معیار سیاسی تشخیص داده میشوند.
یعنی شما فکر میکنید به جای آسیبشناسی عمدتا ایدئولوژیک، باید واقعگرایانه شرایط را بررسی کرد؟
بله. من میخواهم نیمه پُر لیوان را ببینم و از «زنانه شدن فضا» و حضور پررنگ زنان در فضاهای شهری صحبت کنم. فضا در جامعه معاصر ایران دارای «بُعد زنانه» است؛ بُعدی که زیباشناسانه، ظریف و منطبق بر «ذائقه زنانه» است، بُعدی که گاه فیزیکی و معمارانه و گاه معنایی است. این بُعد زنانه هم در گفتمانهای «مطالعات زنان» و هم در «مطالعات فضا» در ایران امروز کمتر دیده شده و گاه حتی وجودش انکار میشود. «بُعد زنانه فضا» تنها محدود به «فضاهای زنانه» و تفکیکشده خاص آنها (مانند پارکها و مراکز آموزشی و دانشگاهی زنان) نیست بلکه تمام فضاها را پوشش میدهد. از این دیدگاه حتی «فضاهای مردانه» نیز بُعدی زنانه دارند. میدانم که دیدن این نیمه پُر، منطبق بر راه و رسم روشنفکرانه و دانشگاهی کنونی ما نیست و حتی ممکن است موجب آزردگی خاطر دوستانم در این حوزهها را فراهم کند. ما دانشگاهیان و روشنفکران معمولا تمایل داریم به «شیوه روزنامهنگارانه» به ابعادی از واقعیت نگاه کنیم که «ارزش خبری» دارد. یعنی به چیزی که منطبق بر روال و رسم متداول انجام نمیشود. مثلا خودکشی، تصادف، خشونت، سکس، سرقت، سرعت، اختراع و هر چیزی که موجب شگفتی و حیرت خواننده و نهایتا سرگرمی و لذت او شود. این «عجیب و غریبگرایی» وقتی به بحث زنان میرسد شدیدتر هم میشود. ما از زنان صحبت نمیکنیم مگر اینکه پای زنی در «حادثهای مهیب» و شگفت در میان باشد. اما من از نکات پیش پاافتاده و معمولی صحبت میکنم و میگویم که زنان در فضاهای شهری حضور جدی، سازنده و گستردهای دارند و لزوما آنگونه که اندیشه انتقادی فمنیستی میگوید «فرهنگ مردسالاری» مفروض در اینجا چندان مانع زنان نشده است.
شما صریحا هم موضع فمینیستها را به چالش میکشید و هم موضع رسمی گفتوگوها درباره زنان را. اما آلترناتیو شما برای این کار چیست؟ چرا فکر میکنید نسبت زن و فضا در جامعه امروز ما مساله مهمی است؟
درک اهمیت این بحث در جامعه امروز ما دشوار نیست. شاید اولین و بدیهیترین اهمیت موضوع، این واقعیت باشد که گسترش نقش و حضور زنان در «تولید اجتماعی فضا» در دهههای اخیر مناقشهبرانگیز و مسالهآفرین بوده است. حداقل اینکه از منظر سیاست فرهنگی، دولت دائما با این مساله درگیر است که چگونه زنان را در فضا، در جای خودشان بنشاند. اما نوعی «چانهزنی گرم» بین دولت و زنان در تمام دهههای گذشته شکل گرفته است. در این چانهزنی مناقشه بر سر این است که جای واقعی زنان در فضا کجا است؟ چه فضایی و چه میزان از فضا به زنان تعلق دارد؟ دومین دلیل اهمیت بحث، بُعد اجتماعی دارد. پدران و مادران نیز مانند دولت با دختران درگیر چانهزنیاند. برای والدین هم این مساله حل نشده است که جای زنان در فضا کجا است؟ زنان چگونه و چرا و چه فضاهایی را میتوانند از آن خود کنند و کدام فضاها را باید به روی زنان بست؟
ببینید اهمیت مقوله زن و فضا برای جامعه امروز ما در این است که «فضاها هر روز زنانهتر» میشوند. زنانه شدن فضا، پدیدهای مناقشهبرانگیز است. نهتنها فضاهای سکونتگاهی، بلکه فضاهای تجاری، فراغتی، آموزشی و انواع فضاهای دیگر بهطور تصاعدی دائما زنانهتر میشوند. زنان از طریق حضور خود در فضاها و همچنین دستکاری و مداخله در فضاها به اشکال آشکار و پنهان به رمزگذاری و رمزگشایی از فضاها میپردازند. فرایندهای رمزگذاری و رمزگشایی زنانه در فضاها هم از طریق تولید المانهای معمارانه و افزودن و کاستن نشانههای فیزیکی و کالبدی انجام میشود و هم از طریق خوانشها و تفسیرهایی که زنان با ذائقه خاص خود انجام میدهند. زنان لزوما و همواره پذیرای زبان مردانه نیستند و بسیاری از رمزگذاریهای مردانه در فضاها با مقاومت نشانهشناختی زنان روبهرو میشوند. در این مقاومت زنان با تولید معانی زنانه از نشانههای مردانه به نوعی این نشانهها را تصاحب کرده و به نفع خود تغییر میدهند. برای مثال، مجسمههای شهری یا گرافیتیهای طراحیشده در خیابانها و شاید مهمتر از همه بیلبوردهای تبلیغاتی که در و دیوار شهرها را پر کردهاند اگرچه ممکن است به شیوه و زبانی مردانه رمزگذاری شوند اما معنا و دریافت این نشانهها یا همان نظام رمزگشایی آنها لزوما مردانه نیست و زنان میتوانند به شیوه دلخواه خود این نشانهها را بازتعریف کنند. در چنین وضعیتی دیگر چیزی که اهمیت دارد لزوما نشانهها نیستند بلکه فرایند دریافت و رمزگشایی آنهاست. اگر از این زاویه به فضا نگاه کنیم در این صورت باید دید برای مثال «منظر شهری» در جامعه شهری امروز ما زنانه است یا مردانه؟ پاسخ من این است که با توجه به رشد قدرت «عاملیت زنان» که در نتیجه توسعه آموزش و آموزش عالی رخ داده است، منظر شهری ایران با هر ویژگی که طراحی شود نهایتا سویه زنانه دارد. زنان نهتنها با حضور خود در این فضاها مُهر و نشانشان را بر فضا حک میکنند، بلکه تحت تاثیر نوعی هژمونی جهانی شدن و تاثیرات رسانهای، فضاها هر روز زنانهتر میشوند. زنان از طریق تولید فیلم، نوشتن رمان و داستان، سرودن شعر و ساختن موسیقی و انجام فعالیتهای هنری و رسانهای هر روز بیش از گذشته در زنانهتر شدن فضاهای بازنماشده تأثیر میگذارند. این امر چنان با سرعت و شدت در حال وقوع است که طبیعتا نظم تاریخی فضا را به هم زده و چنین بینظمیای نیازمند واکاوی و تحلیل دقیق است.
از سوی دیگر زنان نیز با پارادوکس اجتماعی روبهرو هستند؛ به این معنا که آنها ضمن تلاش برای زنانه ساختن فضا، به اشکال مختلف هزینههایی سنگین میپردازند. مساله امنیت شاید مهمترین موضوع در حوزه مناسبت زنان و فضا در سالهای اخیر بوده است. اکنون زنان، به حضور بیشتر در فضا نیازمندند، ولی در عین حال، فضاهای مختلف قادر به تامین امنیت کافی برای زنان نیستند. مجموعه این نکات نشان میدهد که ما نیازمند واکاوی مفهوم فضا و زن در جامعه خود هستیم.
پس ما درباره یک مساله چندلایه صحبت میکنیم!
بله. نهتنها محققان اجتماعی، بلکه هنرمندان، ادبا و فیلمسازان نیز در سالهای اخیر درگیر مقوله زن و فضا بودهاند. مطبوعات و رسانهها هم به شیوههای مختلفی درگیر موضوع زن و فضا بودهاند. از این رو این مقوله نهتنها در دانشگاه، بلکه در حوزه عمومی کشور، تبدیل به موضوعی مهم شده است. چندان بیراه نیست اگر بگویم صحبت من در اینجا بخشی از گفتوگوی عمومی و همگانی جامعه امروز است. البته این گفتوگو به اندازه موضوعاتی مثل تورم، آلودگی محیط زیست، ترافیک، اعتیاد و… برجسته نیست. طبیعتا مساله زن و فضا از جنس این موضوعات هم نیست که فکر کنیم باید به شیوه اورژانسی آن را حل و فصل کرد. زن و فضا چیزی از جنس گفتوگوی عمومی و همگانی درباره شیوه بهتر زیستن، معنای خوشبختی و راههای رستگاری است؛ موضوعاتی که باید صبورانه اما پیوسته برای سالهای طولانی درباره آن صحبت کنیم.
شما بهطور مشخص به دو گفتمان فمینیستی و گفتمان رایج در فضاهای دانشگاهی و روشنفکرانه اشاره کردید و این دو را که نگاه آسیبشناسانه به مساله زنان دارند، رد کردید. دقیقا به کدام بخش از این دو گفتمان اشکال وارد میدانید؟
ببینید در سالهای اخیر هم در زمینه زن و هم در زمینه فضا انبوهی از گفتار تولید شده است. گفتارهای تولیدشده را میتوان در چند گفتمان گنجاند؛ نخست «گفتمان زنگرایانه» (فمینیستی). در گفتمان زنگرایانه طرفداران «جنبش زنان» برای نشان دادن فرودستی زنان در جامعه و به منظور ایجاد نوعی آگاهی انتقادی بر اشکال گوناگون در حاشیهماندگی و طرد زنان از حوزه عمومی و فضای شهری سخن گفتهاند. شاهبیت این گفتمان این است که زن در ایران به عنوان مادر و همسر تنها در «حوزه خصوصی» و چهاردیواری حیاط خانه حضور داشته است. آرمان غایی گفتمان فمنیستی برطرف کردن «بیعدالتی جنسیتی» و گسترش برابری جنسیتی است. در حوزه فضا نیز از این دیدگاه فضاهای شهری از تمام ابعاد طراحی و اجتماعی به گونهای است که اجازه حضور گسترده، موثر و برابر زنان در این فضاها را نمیدهد. من ضمن تأیید این واقعیت که عدالت جنسیتی در حوزه فضاهای شهری همچنان وجود ندارد، و ضمن پذیرش این نکته که تلاش برای گسترش عدالت جنسیتی امری ضروری و انساندوستانه است و من نیز با آن همفکری و همدلی دارم، مایلم اظهار کنم که رویکرد فمنیستی کاستیهای جدی برای فهم مناسبات فضای شهری در جامعه امروز ایران دارد. گفتمان فمینیستی به دلیل «سوگیری ایدئولوژیک» و انتقاد افراطی از جایگاه زن در جامعه ایران، قادر به ارائه توصیفی واقعبینانه از مناسبات زن و فضا، با در نظر گرفتن تکثر انواع فضاها نیست. همچنین این رویکرد عمدتا نسبت زن و فضا در ایران را بیمارگونه توصیف میکند و از «تغییرات گسترده»ای که در این زمینه بهطور تاریخی و فرایندی رخ داده غافل میماند.
دومین گفتمان مهم برای توصیف و تحلیل مناسبات زن و فضا در ایران معاصر «گفتمان تجدد» است. شاید بهطور دقیقتر باید بگویم «گفتمان تقابل سنت و تجدد» زیرا گفتمان تجدد در ایران مجموعهای از رویکردهای مختلف را شامل میشود و لزوما همه آنها از «تقابل سنت و تجدد» حمایت نمیکنند. به اعتقاد من جامعه ایران طی سده گذشته بیش از اینکه با سنت تقابل ایجاد کند با آن تعامل داشته است. گفتمان فمنیستی نیز همسویی و همپوشانیهایی با گفتمان تقابل سنت و تجدد دارد. در واقع یکی از بنیانهای نظری گفتمان زنگرایانه همین تقابل سنت و تجدد است.
یکی از مهمترین بحثهایی که در سالهای اخیر برای توصیف و تفسیر مناسبات زن و فضا در گفتمانهای معاصر ایران شکل گرفته است، بحث سنت و مدرنیته است. این دیدگاه کموبیش به صورت غالب وجود دارد که زنان را میتوان در جامعه ایران با دو گروه هویتی از هم متمایز کرد: زنان سنتی و زنان مدرن. زنان سنتی معمولا به زنانی گفته میشود که نقشهای اجتماعی سنتی را درونی کرده و اجرا میکنند. این گروه به عنوان «زنان خانهدار» شناخته میشوند. زنان خانهدار کسانیاند که معمولا کمسواد و حتی بیسوادند. از نظر شغلی و اقتصادی فاقد استقلال و درآمدند. در امور سیاسی مشارکتی ناچیز دارند. همچنین به دلیل پذیرش ارزشهای دینی و اخلاقی، تابوهای مختلفی را به طور خودخواسته در راه زندگی اجتماعیشان ایجاد کردهاند. این گروه طبیعتا محصول فرهنگ مردسالار جامعه سنتی ایران تلقی میشوند؛ فرهنگی که در آن زنان به طور ساختاری در موقعیت فرودستی قرار دارند. در این ساختار مردسالارانه زنان پذیرفتهاند که جایگاه آنها در فضای اجتماعی نازل است و باید از مشارکت در فضاهای عمومی تا حد ممکن اجتناب کنند. بر اساس این تلقی فرهنگ و نظام مردسالار طی تاریخ چندهزارساله به تدریج قدرت فاعلیت و عاملیت زنان را سرکوب کرده و این مساله چونان ارزشی برای زنان پذیرفته شده است. نمونه عینی و آرمانی فضای اجتماعی که هویت زن سنتی در آن تحقق مییابد فضای روستایی است. جامعه ایران تا کمتر از چند دهه پیش جامعهای کاملا غیرشهری بود و عمده ترکیب جمعیتی آن ایلی و روستایی بودند. بنابراین گفته میشود زن ایرانی در تمام طول تاریخ مشارکت اندکی در فضای عمومی داشته است.
کسانی که از این دیدگاه صحبت میکنند بهندرت تجربه عینی از زندگی ایلی و روستایی دارند. اینها عمدتا زنان فعال و روشنفکر طبقه متوسط شهریاند که از دوره مشروطیت به بعد، به تدریج در شهرهای بزرگ ایران پدید آمدهاند. این گروه متاثر از دانش نظری روشنفکرانه یا تجربه عینی جوامع صنعتی غرباند و کمتر از نزدیک واقعیتهای عینی زندگی روستایی و ایلی را دیدهاند. لااقل بر اساس تجربه شخصی من، زنان در جامعه روستایی ایران تا ۵۰ سال پیش به اشکال گوناگون در زندگی اجتماعی مشارکت داشته و در فضای عمومی حاضر بودهاند.
پس شما نگاه دوگانه و تقابلی به دو مفهوم «زن مدرن» و «زن سنتی» ندارید، اما کسانی که آنها را نقد میکنید برای تعریف «زن مدرن» شاخصهایی دارند که به آن تکیه میکنند…
ببینید مفهوم زن مدرن یا «هویت مدرن زنانه» در ایران امروز، معمولا مترادف با زنان شاغل، تحصیلکرده، فعال اجتماعی یا سیاسی است. بر اساس این تصور چنین فرض میشود که با ظهور تحولات مدرن در ایران معاصر هویت زن مدرن تکوین و توسعه پیدا کرد؛ درست بعد از سالهای ۱۲۷۵ هجری شمسی، هنگامی که جنبش تنباکو راه افتاد و زمینه برای انقلاب مشروطه فراهم شد؛ پس از آنکه ایران به تدریج در آستانه تحولات بزرگی مانند پیدایش و گسترش نظام مدرسه جدید، علوم و فناوریهای جدید، شهرنشینی، صنعتی شدن و ظهور موسسات و نهادهای تمدنی جدید قرار گرفت. پیشفرض تئوریک هویت زن مدرن این است که او به تدریج جامه سنت را از تن بیرون میآورد و از موانع و محدودیتهای سنتی عبور میکند و جایگاه خود را در فضای اجتماعی شهر تعریف و تثبیت میکند. بر اساس این دیدگاه زن مدرن ایرانی دیگر زن خانهدار نیست، بلکه او در کنار مرد نانآورش در فعالیتهای اقتصادی مشارکت میکند. قدرت در خانه بین او و همسرش تقسیم میشود. او میتواند با اتکا به سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و طبیعی و فرهنگی خود، موقعیت و جایگاه بهتری به دست آورد. در این دیدگاه زن مدرن ایرانی، همسو و همتراز با زن مدرن در جوامع صنعتی و توسعهیافته، دارای استقلال و عزتنفس است. او متکی به خود است و هویتش را صرفا از ایدئولوژی «مادر شدن» و تاهل به دست نمیآورد. به همین دلیل زن مدرن ایرانی نیاز دارد در کنار خانواده، شوهر و فرزندانش مجموعهای وسیع از سرمایههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را برای خود توسعه دهد. مجموعه اینها نیازمند آن است که فضای زندگی زن مدرن – یعنی شهر و معماری- دگرگون شود. او دیگر نمیتواند در اندرونی اقامت گزیند. او نمیتواند بدون داشتن آزادی و اختیار برای حضور در خیابان، میدان، پارک و بهطور کلی فضاهای شهری، هویت زنانه خود را بپذیرد. زن بودن برای زن مدرن ایرانی یعنی مشارکت همهجانبه در تمام فضاهای شهری. من این واقعیت را میپذیرم که جامعه ایران در دوره معاصر با تغییرات و انقلابهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی روبهرو بوده و طبیعتا معنا و موقعیت اجتماعی زن نیز در خلال این تحولات تغییر کرده، اما گمان میکنم چنین تلقیای از زن مدرن، با آنچه به واقع در جامعه معاصر رخ داده سازگار نیست. همانطور که مفهوم «زن سنتی» با واقعیت جامعه سنتی انطباق ندارد.
به گمان کسانی که از دوگانه سنت و تجدد در زمینه هویت زن مدرن و سنتی سخن میگویند، جامعه ایران جامعهای است سنتی که هنوز نتوانسته خود را با معیارهای تجدد انطباق دهد و مجموعه تحولاتی که در ایران رخ داده سطحی و ظاهری است و بر اثر سیاستهای نوسازی از بالا بهوجود آمده است. گفته میشود زن در ایران معاصر همچنان تابع همان هویت سنتی است. بر این اساس عدهای تلاش میکنند با ایجاد خودآگاهی انتقادی نسبت به حقوق زنان زمینه تحول زن سنتی را به زن مدرن فراهم کنند. عدهای دیگر نیز بر این نکته تکیه میکنند که در نتیجه توسعه شهرنشینی جامعه ایران متجدد شده و ظهور و گسترش مدرنیته موجب گسترش تعارضات فرهنگی و تنشهای گسترده در جامعه شده است. به اعتقاد من چیزی که میتواند الگوی مناسبی برای فهم جامعه معاصر ما باشد، ایده تجدد بومی یا تجدد ایرانی است؛ نه تعارض سنت و مدرنیته. بر اساس ایده تجدد بومی، جامعه ایران از عصر قاجار به این سو به تدریج وضعیت جدیدی را بر اساس تولید ترکیبهای تازه از دستاوردهای مدرن و میراث فرهنگی، تجربه کرده است. انسان ایرانی بیش از آنکه به تقلید صرف از جوامع صنعتی بپردازد و بیش از آنکه به بازتولید مدرنیته غربی مشغول شود، متاثر از تجربه تاریخی خود، به نحو فعالانهای ترکیبهایی تازه از الگوهای فرهنگی و تمدنی را ایجاد کرده است. مثال ساده و عینی آن شعر نو و مجموعه ادبی و بیانی جدید در زبان و ادبیات فارسی است. نه فقط در شعر، بلکه ما در دوران معاصر گونههای متکثر از نمایشنامهنویسی، گزارشنویسی، طنز، رمان و داستان کوتاه را ابداع کردهایم. این گونههای ادبی از سویی متاثر از تحولات ناشی از تجدد است و از سوی دیگر بر پایه میراث کهن زبان و ادبیات فارسی شکل گرفته است. همین اتفاق در حوزههای دیگر نیز رخ داده است. آشپزی ایرانی نیز متحول شده و دهها رسم و آیین جدید در فرهنگ غذایی ایران و گونههای غذایی به وجود آمده. در حوزه محصولات فرهنگی، معماری و همچنین در علوم و اندیشههای فلسفی نیز ترکیبهای تازهای به وجود آمده است. به همین نسبت زن ایرانی نیز مانند سایر اجزای فرهنگ و جامعه ایران، همگام و همسو با تحولات معاصر دگرگون شده است، اما این دگرگونی نه بهصورت شکلگیری یک هویت مدرن در مقابل هویت سنتی است و نه بهصورت مقاومت در برابر هویت مدرن است. واقعیت این است که امروز هیچ زن ایرانی شبیه به الگوی هویت زن سنتی که نظریهپردازان این حوزه بیان میکنند، وجود ندارد. همینطور زن مدرن، آنگونه که بتوان او را به عنوان نمونهای خالص که در آن رد و نشانی از سنت نباشد، در ایران امروز وجود ندارد. زن ایرانی امروز ترکیب تازهای است از سنت و تجدد. چیزی مانند شعر نو.
کمی بیشتر توضیح میدهید که چطور باید نسبت زن و فضا را از منظر ایده «تجدد بومی» شما تحلیل و تفسیر کرد؟
من معتقدم زن معاصر ایرانی – اعم از زن روستایی و شهری- به اشکال گوناگون «ترکیبهای تازهای» از موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را خلق کرده است. ما میتوانیم برای توسعه حقوق زنان و کاهش نابرابریها و توسعه عدالت جنسیتی همچنان مبارزه کنیم، اما نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم که چیزی به نام هویت سنتی یا هویت مدرن زن وجود ندارد. فضاهای شهری و روستایی امروز ایران را باید از این زاویه تحلیل کرد که چگونه زنان توانستهاند در موقعیتهای مختلف، با شیوههای متفاوت و موثر، فضا را زنانه کنند و حضور زنان را در فضا گسترش دهند؟ به اعتقاد من زنان و مردان ایرانی را نمیتوان با دوگانه سنتی و مدرن توصیف کرد، به همین دلیل فضاهای شهری و اجتماعی را نمیتوان با ایده سنت و مدرنیته توضیح داد. ما مثل بسیاری از مردم جهان لحظاتی سنتی، لحظاتی مدرن و حتی لحظاتی پسامدرن هستیم. هویتهای یکپارچه دیگر وجود ندارند، بلکه هویتها «چندرگه» و پیوندی شدهاند. در نتیجه فضاهای اجتماعی نیز دیگر فضاهای یکپارچهای نیستند.
اغلب تلاشهای تحقیقاتی و معرفتی من این بوده است که به کمک تجربههای زیسته، «خودمردم نگاری» (autoethnography) و «تحلیل گفتمان» از روندهای در جریان و واقعیت موجود جامعه خودمان آشناییزدایی کنم. این نکات را به نحو اجمال توضیح میدهم. من در اینجا میخواهم با تکیه بر تجربههایی که خود به عنوان یک انسان ایرانی از «زن» در مسیر زندگیام داشتهام نشان دهم که چه نسبتهایی میان، زن، زندگی روزمره و فضا وجود دارد. زندگی من مانند بسیاری از ایرانیهای دیگر از محیط روستا آغاز شد. از تولد تا بیست سالگی در «فضای روستایی» زیستهام. در بحث فضا و حتی مباحث مطالعات زنان معمولا روستا جا و جایگاهی ندارد. همین حذف فضای روستایی و زن آن، لطمهای بزرگ به درک مقوله فضا و زن شهری زده است. ما بدون درک تطبیقی شهر و روستا قادر به شناخت هیچکدام از آنها در جهان معاصر نیستیم.
از سن بیست سالگی به بعد به تبریز مهاجرت کرده و در «فضای شهری» قرار داشتهام و به نوعی «زندگی شهری» را در تبریز تجربه کردهام؛ تبریزی که در آن زمان هنوز «کلانشهر» نشده بود. از سال ۱۳۶۷ وارد «کلانشهر تهران» شدم و فضای کلانشهر را از نزدیک تجربه کردهام. در واقع در طول زندگیام، سه فضای روستایی، شهری و کلانشهر را زیستهام. برای من مقایسه این سه فضا، مهیج و مولد است. گمان میکنم برای فهم وضعیت کنونی زن و فضا ما نمیتوانیم بدون انجام تحقیق مقایسهای، آنچه را که در حال رخ دادن است توضیح بدهیم.
از سوی دیگر من از ایده «گفتمان» و «تحلیل گفتمان» کمک میگیرم. این ایده در اغلب مطالعاتم در زمینه جامعه معاصر ایران کمک معجزهآسایی کرده است. گاهی گمان میکنم جامعه ایران امروز بیش از هر جامعه دیگر ماهیت گفتمانی دارد. شاید این امر به دلیل سیالیت و تغییرپذیری ساختارهای جامعه معاصر ما از یک سو، و حضور پررنگ و آشکار مناسبات قدرت در تمام امور از سوی دیگر است. گفتمان شیوه سخن گفتن و اندیشیدن و بازنما کردن امور است. این شیوه بازنمایی شبکه معنایی و حال و هوای فکری را تشکیل میدهد که ما از طریق آن امکان مشاهده و گفتوگو در زمینه برخی ابعاد امور و تجربههای خود را به دست میآوریم. ما از طریق گفتمان تجربهها خودمان را معنادار و تفسیر میکنیم. فوکو تنها راه دیدن جهان و درک تاریخ را دیدن و تأمل از دریچه گفتمان میداند. به زعم او، ما نه با تاریخ بلکه با تاریخ گفتمانها سروکار داریم و فهم و شناخت این گفتمانها، همان فهم تاریخ است. او میگوید ما همیشه در قید و بند گفتمان هستیم و این گفتمان است که ذهن، اندیشه و نگاه را ایجاد میکند و حتی به آن جهت میدهد. گفتمانها با ساختن مفاهیم، موضوعات و گزارههای خاص خویش، جامعه ما و جهان اطراف ما را ساخته و شکل میدهند. گفتمانها در رابطهای متقابل با ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دوران خویش قرار دارند. از آنها نشأت گرفته، به آنها شکل داده و جهت میبخشند. چنین فرایند معنادهی و تفسیر کردن، ارتباطی وثیق با «مناسبات قدرت» و منافع افراد و گروهها و نهادها در جامعه دارد. در عین حال بنابر روایت فوکویی از مفهوم گفتمان در هر دورهای از تاریخ شکلهایی از دانایی و حقیقت وجود دارد که گفتمانهای ما متاثر از این نظامهای حقیقت و دانایی است. گفتمانها ضمنا بهطور همزمان هم بازنمایی از امور و هم شکلدهنده به آنها هستند. بر این اساس، همه امور و تجربههای انسانی از جمله موضوع فضا و جنسیت متأثر از گفتمانهای ما است. اساسا نفس ایده مناسبات فضا و جنسیت یا زن خود موضوع گفتمانی است که متأثر از گفتمانهای معاصر است. چند قرن پیش کسی از ایده مناسبات زن و فضا صحبت نمیکرد. این ایده تنها در بافت جامعه و شرایط سیاسی و اجتماعی معاصر شکل گرفته است.
این را هم البته باید بگویم که من در اینجا به عنوان محقق مرد ایرانی صحبت میکنم و میپذیرم که ممکن است آموزههای مردانه به شیوههای مختلف اندیشه و بیان مرا متأثر ساخته و بسیاری ملاحظات ظریف در این حوزه را ندیده باشم. به هر حال اگر هم چنین سوگیری در میان باشد، خارج از اختیار و خودآگاه من است و راهی برای گریز از آن نداشتهام. این یادآوری از این رو ضروری است که حرف من در اینجا نتیجه تجربههای زیستهام است. طبیعی است که این تجربهها لزوما مردانه هستند و ممکن است نوعی سوگیری مردانه را بر من تحمیل کنند. به همین دلیل در اینجا داعیه علمی، عینی و بیطرفانه بودن ندارم بلکه تلاش من این است که صادقانه و معناکاوانه دیدگاهی را بیان کنم که بتواند زمینه گفتوگویی جدیتر را مهیا کند.
شما با این روش شناختی، رابطه زن و فضا را در فضاهای روستایی چطور تحلیل میکنید؟
در گفتمان دانشگاهی و حتی گفتمان عمومی و رسانهای ایران کمتر کسی سراغ جامعه روستایی میرود. روستا معمولا زمانی در کانون توجه قرار میگیرد که بخواهیم از آن به عنوان نمادی از تفاوت یا تقابل با تجدد صحبت کنیم. بر این اساس غالبا زندگی زن و فضای روستایی با این چند واژه توصیف میشود: طبیعت و دورماندگی از صنعت و تجدد. گویی جامعه روستایی دستناخورده و به دور از مدنیت، فرهنگ، خلاقیت، علوم و بهطور کلی تمدن بوده است. من به عنوان کسی که در جامعه روستایی پرورش یافتهام، چنین تجربهای از زندگی روستایی ایران ندارم. من ۵۰ سال پیش در روستای مصلحآباد فراهان در اراک زندگی میکردم. آن موقع مردم روستا کموبیش به شیوه ۵۰۰ سال پیش زندگی میکردند و من این فرصت را داشتم که از نزدیک زندگی ۵۰۰ ساله مردان ایران را ببینم. تجربه من از زندگی زنان روستا شاهدی است بر اینکه فضای روستایی تطابقی با نظریه تقابل دوگانه سنت – تجدد ندارد. خانواده ما در روستا از اشکال گوناگون آزادیهای اجتماعی برای حضور در فضای کار و اقتصاد روستا برخوردار بود. مادر و خواهرانم مانند سایر زنان روستا هیچ منع و محدودیتی برای حضور در کوچههای روستا، مزارع، مسجد، امامزاده و دیگر فضاهای کالبدی نداشتند. در روستای ما چیزی به نام اندرونی و بیرونی وجود نداشت. خانهها به گونهای طراحی شده بودند که در آن هیچ تفکیک و تمایزی میان زنان و مردان نبود. روستای ما مانند تمام روستاهای ایران، کاملا مذهبی بود و اهالی آن مقید به سنتها و آداب و رسوم مذهبی بودند. مصلحآباد شاید بیش از سایر روستاها از نظر فرهنگی و مذهبی توسعهیافته بود؛ چراکه یکی از خانوادههای بزرگ شیعه – یعنی مرحوم آیتالله عظمی اراکی و پدرانش- اهل این روستا بودند. از گذشتههای دور مردم مصلحآباد با مذهب و فرهنگ دینی ارتباط عمیقی داشتهاند. این روستا کموبیش تمام ارزشها و باورهای سنتی را در خود جای داده بود. در چنین فضایی، خبری از محدودیتهایی که از هویت زن سنتی ایرانی توصیف میکنند، وجود نداشت. زنان روستا در فعالیتهای کشاورزی، دامداری، قالیبافی و دیگر فعالیتهای خانواده و روستا مشارکت داشتند. همچنین در آیینهای جمعی مثل نوروز یا آیینهای مذهبی و بومی مشارکت فعال داشتند. دقیقتر آن است که بگویم مدیریت و اجرای این آیینها عموما بر عهده زنان بود. البته در محیط کوچک روستا که همه همدیگر را میشناسند و مناسبات عمیق خویشاوندی وجود دارد، زنان میتوانستند با احساس امنیت و آرامش در فضا حضور داشته باشند. من در اینجا نمیخواهم بگویم که محیط شهر منطبق بر محیط روستا است و با اثبات حضور فعال زنان در فضای روستایی، نظریه تقابل هویت سنتی و مدرن را ابطال کنم، اما میخواهم بگویم اولا در گذشته که جامعه پیشامدرن ما را روستاها و ایلات تشکیل میدادند، هویت زن سنتی آن گونهای نبوده که در دیدگاه تجددگرایانه مطرح میشود. دوم آنکه جامعه شهری معاصر ایران ترکیبی از همین جمعیت روستایی مهاجر است. مهاجران بخش مهمی از فرهنگ روستایی را با خود به شهرها آوردهاند و طبیعتا بخشی از آن عادات و الگوهای فرهنگی که از زن ایرانی و روستایی آموختهاند، درونی کردهاند و به شهرها انتقال دادهاند. در نتیجه هنگامی که از زن ایرانی صحبت میکنیم، باید به این وجه از عادات تاریخی روستایی که موجب شکل گرفتن فضاهای واقعی در محیطهای شهری میشود، توجه کنیم. در اینجا مجال آن نیست که روایتهایی از فضاهای زنانه روستایی ارائه کنم، اما گمان میکنم برخی از رمانهای معاصر ایران، مانند کلیدر – شاهکار محمود دولتآبادی- توصیفهای واقعبینانهای از این فضاهای روستایی ارائه کردهاند. برخی از محققان مطالعات زنان مانند خانم مهرانگیز کار به این واقعیت اشاره کردهاند که زن ایرانی در محیط روستا حضور چشمگیری داشته است.
در فضاهای شهری چطور؟ فکر میکنم نسبت زن و فضاهای شهری اهمیت بیشتری نسبت به فضاهای روستایی دارد چون هم شهر بستر تحولات گسترده است و هم جنس مناسبات شهری متفاوت از مناسبات حاکم بر روستا است.
همانطور که اشاره کردم طرفداران نظریه تقابل سنت و تجدد به این واقعیت اشاره میکنند که در جریان تکوین و توسعه تجدد در ایران، زن ایرانی جامه سنت را از تن به در آورده و به تدریج به سوی تحولات جدید، هویت تازهای یافته است. بر اساس این دیدگاه همزمان با تحولات هویتی، فضاهای شهری ایران نیز به سوی تجدد تحول یافتهاند. این گروه به این واقعیت تکیه میکنند که در انقلاب مشروطه، نوعی آگاهی انتقادی برای زنان به وجود آمد که زمینه حضور زنان را در فضای شهری فراهم آورد. پس از آن در دوران پهلوی اول، همگام با توسعه شهرنشینی و گسترش نهادها و سازمانهای جدید مانند مدرسه، دانشگاه، کارخانه، اداره و… بهتدریج زنان نیز فرصت بیشتری برای حضور در شهر پیدا کردند. نمیتوان منکر این واقعیت شد که شهرنشینی به گسترش حضور زنان در جامعه شهری منجر شده است. اساسا با تحولات جدید، جمعیت بهطور تصاعدی رشد یافته است. طبیعتا جمعیت زنان نیز رشد چشمگیری داشته است. جامعه شهری ایران برای پاسخگویی به نیازهای خود، چارهای جز استفاده از زنان در مشاغل و موقعیتهای مختلف نداشته است. در این میان گسترش نظام آموزش عمومی، نقشی اساسی در مشارکت گسترده زنان در شهر داشته است. گسترش رسانهها – مطبوعات، رادیو، تلویزیون و در سالهای اخیر اینترنت و ماهواره- موجب افزایش حضور زنان در فضاهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شده است. علاوه بر این گسترش داد و ستد با جهان و افزایش مهاجرت و سفر و برقراری ارتباط با دنیا، تاثیری عمیق بر الگوهای فرهنگی زن و زنانگی گذاشته است. تحول ساختارهای اجتماعی نیز تاثیری عمیق در معنای زن و جایگاه او در جامعه داشته است. از مشروطه به بعد، طبقه متوسط جدید شهری در ایران گسترش یافته است. این طبقه که عمدتا تحت تاثیر تحولات جدید، بهویژه در نظام اداری و دیوانسالاری شکل گرفته، مرجع و سرمشق زن ایرانی معاصر بوده است. چیزی که معمولا در مباحث مربوط به حضور زنان در فضاهای شهری کمتر به آن توجه میشود، این است که زنان تنها به کمک عواملی مانند فرصتهای شغلی و مشارکت سیاسی نیست که در فضاهای شهری حضور پیدا میکنند بلکه عوامل ساختاری و بنیادی دیگری نیز وجود دارند که حضور گسترده زنان را در فضاهای شهری ایجاب و ایجاد میکنند.
نخستین مساله خود ساختار شهر معاصر است. آنگونه که پیتر برگر و همکارانش در کتاب «ذهن بیخانمان» توضیح دادهاند، شهر مهمترین ماشین مولد تحولات مدرنیته در جهان معاصر بوده است. شهر از این دیدگاه مولد نوعی آگاهی به نام آگاهی شهری است. در آگاهی شهری، شهروندان، از جمله زنان به نوعی از ساختار احساسات، عواطف، اندیشهها و باورهای جدید میرسند که بر اساس آن تلقی شهروند از خود، جهان هستی، زمان، مکان و هویت دگرگون میشود. در این آگاهی شهری، شهروند انگیزههای قویتری برای مشارکت در زندگی اجتماعی به منظور بهبود و پویایی زندگی فردی، نیل به موفقیت و بهطور کلی حرکت به سوی آینده دارد. در حال حاضر بیش از ۷۵ درصد از جمعیت ۷۸ میلیون نفری ما، شهرنشیناند. اگر بپذیریم که کلیت شهر مولد نوعی آگاهی است، در این صورت باید به این واقعیت نیز اذعان کنیم که زن ایرانی شهرنشین دیگر نمیتواند هویت سنتی – به معنایی که در رویکرد تقابل سنت و تجدد بیان شده- داشته باشد. باید پذیرفت که به شیوههای مختلف –آشکار یا نهان و مستقیم یا غیرمستقیم- فضاهای شهری ایران زنانه شدهاند. زنانه شدن فضاهای شهری در نتیجه توسعه قدرت عاملیت زنان شهرنشین است. زنان شهری معاصر به کمک خلاقیتهای خود، به نحو ظریفی همه فضاها را متاثر از هویت زنانه خود کردهاند.
زنان چطور فضاها را زنانه میکنند؟
نباید زنانه شدن فضا را تنها با معیار فرصتهای شغلی زنان در شهر بسنجیم. باید از معیارهای دیگری مانند حضور زنان در فضا و تاثیر زن در فضا کمک بگیریم. برای مثال نفس حضور زنان در پیادهروها، میدانها و خیابانهای شهری عامل مهمی در تولید فضاهای شهری امروز دارد. زنان با حضور خود در فضا نشانههایی معنادار از کلیت فضا را رمزگزاری میکنند و مردانی که در این فضا حضور دارند، متاثر و در تعامل با زنان نقش خود را ایفا میکنند. مساله تاثیرگذاری زنان بر فضاهای شهری، همانطور که اشاره کردم تنها محدود به مساله اشتغال نیست. امروز به نسبت گذشته، درهای بازار به روی زنان باز شده است. در فروشگاهها، رستورانها و مراکز خدماتی و بسیاری مکانهای دیگر زنان حضور پررنگ و آشکاری دارند. از زمان رضا شاه به بعد نظام دیوانسالاری میدان مناسبی برای ورود زنان به فضاهای شهری شد. زنان به عنوان کارمند و نیروی خدماتی راه خود را به سوی فضاهای اداری و خدماتی شهر باز کردهاند. در واقع در دو دهه اخیر و با گشوده شدن درهای بازار به روی زنان، نظام اداری و بازار دو عامل مهم و اصلی برای زنانه ساختن فضاهای شهری بودهاند. اما در کنار این دو عامل باید عوامل متعدد دیگری را هم در زنانه شدن فضاهای شهر موثر دید.
یکی از این عوامل مقوله مصرف است. مصرف را در سالهای اخیر به عنوان ماهیت شهر تعریف کردهاند. برای مثال مانوئل کاستلز؛ شهرشناس بلندآوازه، شهر را «سازمان جمعی مصرف» تعریف میکند. کموبیش همه کسانی که از منظر نظریه اقتصاد سیاسی به شهر مینگرند، اهمیت رابطه مصرف و شهر را میپذیرند. از سوی دیگر در جامعه معاصر زن و مصرف نیز پیوند وثیقی با هم دارند. شهر از طریق زن، ماهیت مصرفی خود را شکل میدهد. حضور گسترده زنان در مراکز خرید، پاساژها و بازار گواه آشکاری است بر این واقعیت که مصرف هم در کنار دیوانسالاری و بازار، زنان را از خانه به خیابانها میکشاند. کافی است یکی از پاساژهای تهران را تجسم کنید. من گمان میکنم سهچهارم جمعیت پاساژها را زنان تشکیل میدهند.
یکچهارم بقیه را هم مردانی تشکیل میدهند که مجبور شدهاند به پاساژ بیایند!
بله! (خنده). علاوه بر این باید از مساله فراغت نیز به عنوان عامل دیگری برای زنانه شدن فضاهای شهری نام برد. فضاهای فراغتی در شهرهای امروز بسیار گسترش یافتهاند. پارک، سینما، فرهنگسرا، شهربازی و… تنها بخش کوچکی از فضاهای فراغتیاند. فراغتی شدن یکی از فرایندهایی است که همه فضاها را در برمیگیرد. حتی فضاهای مذهبی، سیاسی، اقتصادی و مسکونی به اشکال مختلف، در حال فراغتی شدن هستند. در واقع فراغت روی دیگر سکه مصرف است. طبیعتا مساله فراغت با هویت زنان گره خورده است به این دلیل که آنها مسئولیت تربیت فرزندان و مدیریت خانه را بر عهده دارند. ما اگر میخواهیم از حضور زنان در فضاهای شهری یا زنانه شدن فضاها سر در بیاوریم، باید به مساله فراغت توجه کنیم. حتی گمان میکنم فراغت بیش از دیوانسالاری زمینه زنانه شدن فضا را فراهم کرده است.
اگر از این دیدگاه به مساله زن و فضاهای شهری در ایران امروز نگاه کنیم، شاید دیگر معیارهای کلاسیک که طرفداران جنبش زنگرایی (فمینیسم) و محققان کلاسیک مطالعات زنان مطرح میکنند، چندان اهمیتی نداشته باشد. در دیدگاه کلاسیک معمولا از معیارهایی مانند طراحی شهری و معماری، میزان فرصتهای شغلی و شاخص میزان مشارکت زنان در مدیریت برای حضور زنان در فضاهای عمومی استفاده میکنند، حال آنکه امروز زنان از این موانع عبور کردهاند. همانطور که گفتم نظام اداری، بازار، مصرف و فراغت عواملیاند که پیوندی ناگسستنی میان فضا و زنان ایجاد کردهاند.
رسانهها چطور؟ آیا آنها در این میان تاثیرگذار نیستند؟
تاثیرگذارند. ببینید درک مساله فضا بدون توجه به تصویر و بازنمایی آن میسر نیست. تلویزیون، رادیو، اینترنت، مطبوعات، کتاب، سینما و… نقشی اساسی در شکل دادن به ذهنیت ما از مفهوم فضاهای شهری دارند. فضا نهتنها شامل مجموعه بناها و ابعاد فیزیکی و کالبدی است بلکه در دوران معاصر، مجموعهای از بازنماییها و تصاویری است که ما از آن ترسیم میکنیم. پیدایش و گسترش صنعت نشر و بعد سینما، زمینه تولید انبوه بازنماییهای مختلف را فراهم کرده است. تلویزیون و اینترنت موجب انفجار بازنماییها شدهاند. زنان در مجموعه فنآوریهای بازنمایی حضور پررنگی دارند. امروزه رمانها، فیلمهای سینمایی، گزارشهای تلویزیونی و تصاویر گوناگونی در رسانههای مختلف منتشر میشوند که اگرچه ممکن است برای زنان سهم برابر و مساوی با مردان ارائه نکنند، اما حضور پررنگ زنان در فضا و زنانه شدن را بازنمایی میکنند. رسانهها نقشی کانونی در شکل دادن به فضا دارند. در کنار مجموعه عواملی که گفتم، باید به جایگاه و نقش فضاهای زنانه بازنمایی شده توجه جدی داشت. زنان از راه رسانهها راحتتر از هر چیز دیگری میتوانند فضا را به رنگ خود در بیاورند. رادیو، تلویزیون، تلفن، ماهواره و اینترنت شکل جدیدی از رابطه و فرصت خاصی برای ارتباط با بیرون از خانه را برای زنان فراهم آوردهاند که امکان تداوم فضای خانگی را به سوی عرصه عمومی برای آنان ایجاد میکند.
منبع: مجله نمایه تهران