قهرمان راستین
2025-02-26راز بزرگی شازده حمام
2025-02-26📝 یادداشت دکتر نعمت الله فاضلی، با عنوان خواندن و نوشتن
🔻۲ شهریور ۱۴۰۲
🔹تقدیم به شصت ساله ها
✅ شصت سالم شده و می پرسم در این عمر رفته چه کردم؟ سوالی که خواهی نخواهی یقه شصت ساله ها را هم می گیرد. اگر هم درگیرش نشوند حتما شصت و پنج یا هفتاد سالگی به سراغ شان می آید.
🔻شما هم این را به یاد بسپارید. اریک اریکسون، روان شناس بلندآوازه در نظریه مراحل هشت گانه هویت و رشد انسانی اش همین را گفت.
🔻گفت خانه آخر، یا مرحله هشتم، که می رسیم کم کم می پرسیم خب چه کردیم؟ چقدر سازنده و با ارزش بودیم؟ سهم و نقش ما در جهان چه بوده و چیست؟ چقدر و چگونه از رنج دیگران کاسته یا افزوده ایم؟
🔻گفت یادمان باشد پول و پله و پست و مقام و حتی اسم و رسم هم چندان در خانه هشتم خرسندمان نمی کند. فقط توشه خدمت های مان به دیگران است که مرهم و آرامبخش روح خسته ما می شود.
✅ خب، من چه کردم؟
عمیق که پشت سرم و راه رفته ام را می نگرم می بینم از هفت سالگی ام که مدرسه رفتم و خواندن و نوشتن آموختم، تنها کار پیوسته ام تا الان همین خواندن و نوشتن بوده است.
🔻حتی معلمی، حرفه ام هم شکلی از خواندن و نوشتن بود و هست. آنجا هم به توانمند سازی و ترغیب کردن دانشجویان به خواندن و نوشتن می پرداختم. وقتی هم در ۱۴۰۰ بازنشست شدم با خواندن و نوشتن به معلمی ام ادامه دادم.
🔻در این شصت سال نه سیاستمدار و بازرگان شدم، نه پدر و همسر خوب و به دردبخور. بالیدن پسرم فرهنگ هم دست رنج همسر نازنینم هست. نه فرزند مهربان و فداکاری برای پدر و مادرم بودم نه پدر فداکاری برای فرزندم. نه ورزشکار شدم نه آشپز و نه کشاورز یا ماهیگیر. نه بنای ماندگاری ساختم، نه کار خیری که نیکنامم کند و بماند؛ و نه عکاس، نه نقاش، نه خطاط و نه بازیگر و هنرمندی که اثری زیبا بیافرینم. فقط خواندم و نوشتم و درباره خوانده ها و نوشته هایم سخن گفتم.
🔻این تنها تلاش مستمرم شد. وقتی معلمانم در مدرسه و دانشگاه خواندن و نوشتنم می آموختند، گمانم نبود خمیرمایه اصلی وجود و زندگی ام همین خواندن و نوشتن شود.
🔻به همین سادگی. خرد و ریزهای زندگی ام را که کنار بگذارم، همین خواندن و نوشتن می ماند و دیگر هیچ.
✅ آیا خواندن و نوشتن برای عمری زیستن و سپری کردن زندگی کافی است؟
🔻نمی دانم. واقعا نمی دانم. اما می دانم قصه ام این طور نوشته شد. نخ تسبیح زندگی ام از آغاز تا امروز و شاید تا انجام، همین خواندن و نوشتن است. تک تک مهره های تسبیح زندگی ام را خواندن و نوشتن به هم پیوند زده و می زند.
🔻وقتی کتاب “نوشتن برای زیستن” ماساکو واتانابه، انسان شناس ژاپنی، را دیدم ناخودآگاهم تکان خورد و از شما چه پنهان خوشحال شدم. چه عنوان جالبی، نوشتن، فلسفه ای برای زیستن است. کاش خواندن را هم کنارش می گذاشت! این دو، رویه ها یک سکه و دو قلوهای بهم چسبیده اند.
🔻”جان دادن در راه ایده ها” اثر کاستیکا براداتان حتی از واتانابه هم فراتر رفته و نشان می هد نوشتن نه تنها فلسفه ای برای زیستن، بل فلسفه ای برای مرگ هم هست. براداتان معتقد است “زندگی کردن و نوشتن باید یک چیز واحد باشند”. این شامل چگونه مردن هم می شود، چه، مردن آدمی هم حلقه ای از زنجیر زندگی اوست.
🔻خب، این طور هم نمی شود. وقتی از دریچه زندگی نگاه کنیم جایی از کار می لنگد. خواندن و نوشتن کافی نیست. حتما کافی نیست. اما وقتی در کارنامه ی زندگی ام همین درس ثبت شده، کاری هم نمی توانم کرد.
🔻ولی خواندن و نوشتن کار کوچکی هم نیست. شاید خودم را دلداری می دهم، اما به ارزشمندی خواندن و نوشتن باور دارم.
کاش رمان نویس و نوبلیستی مثل اورهان پاموک بودم و می توانستم آن طور مثل او بنویسم که چرا می نویسم.
🔻پاموک در “چمدان پدرم” نوشتن را دارو می داند و می نویسد “ادبیات مانند دارویی برای من ضروری است. این ادبیات که هر روز باید مانند دارویی که با قاشق یا سرنگ دریافت می شود، آن را دریافت کنم؛ مانند آن چه در میان تریاکی ها متداول است، …”
🔻خودبزرگ بینی است بگویم خواندن و نوشتن برایم مثل پاموک تریاک روزانه است، اما نوشتن همین سیاه مشق ها معتادم کرده و درمان دردهایم و مانع خستگی ها، دلزدگی ها و ملال هایم می شود.
🔻اما نه ادیبم نه اورهان پاموک. پاموک می نویسد و انگیزه اش را “فرار از شلوغی، مردم، زندگی روزمره و چیزهای معمولی و پناه بردن به یک اتاق” می داند.
🔻من نمی توانستم از مردم و زندگی روزمره فرار کنم. رشته ام و حرفه ام مردم شناسی و مطالعات فرهنگی است و اجازه چنین فراری نمی داد و نمی دهد.
✅ درست است. من هم اغلب وقتم در اتاقم هستم و می خوانم و می نویسم. حتی سفر هم بندرت می روم. شاید هنر بزرگم، هنر سفر نکردن باشد. اما در همان اتاق، به مردم می اندیشم و برای مردم می نویسم.
🔻مدام به پسرم، به همسرم، به مادرم، به پدرم حتی مردم مصلح آباد و همه مردم ایران می اندیشم. نه تنها به آنها که هستند بل به آنها که رفته اند هم می اندیشم. همین مرا به خواندن و نوشتن وا می دارد.
✅ خواندن و نوشتنم تمرین های معنوی برای خودسازی و خودشکوفایی است، اما حسی قوی هم دارم که چیزی بنویسم که مردم موقع خواندن بگویند صدای ما هم هست، ما هم همین ها را می خواستیم بگوییم.
🔻 خواندن و نوشتن، برایم همدردی و همدلی هم هست. درست است که کار نیکوکارانه ماندگاری نکرده ام اما قلمم و زبانم را کوشیده ام برای آنهایی بجوشد و بخروشد که نیازمند به سخن درآوردن صدای شان هستند.
🔻درست است که بنای ماندگاری نساخته ام اما در ساخته شدن بنای جامعه و فرهنگ ایران شاید به اندازه خشتی کوچک و ارزنی ناچیز سهمی دارم.
🔻درست است که پدری فداکار و همسری غمخوار نبوده ام، اما گمانم بوده و هست خواندن ها و نوشتن هایم شاید نوری هر چند کوچک به جهان مهربانی و فداکاری بتاباند و آرزو داشته و دارم خواندن ها و نوشتن هایم شوق زندگی و زنده مانی و شادی و امید را در دل ها را تقویت کند و در ساخته شدن جهان بهتری برای آنها کمک کند.
🔻درست است که مال و منالی نیندوخته ام و در عالم سیاست صاحب قدرتی نشده ام، اما همین خواندن ها و نوشتن هایم مرا از ستمگری و آزار دیگران بازداشته است.
درست است که هنرمند و دانشمند نشده و نیستم، اما خواندن ها و نوشتن هایم مرا به جهانی زیبا و باشکوه برده و در لذت ها و فضیلت های شان شریک کرده و می کند.
✅ اکنون که راه رفته ام را می نگرم، می بینم اینکه همین راه را بروم و ادامه دهم، تنها گزینه ممکن و مطلوبم هست، چه، اگر چنین نکنم کاری شایسته تر و بایسته تر از این نمی شناسم و نمی توانم.
🔻نه تنها این راه را می روم، می کوشم دیگران را هم همراه خودم کنم. جهان همچنان نیازمند خواندن و نوشتن است. حتی بیش از هر زمان دیگری محتاج خواندن و نوشتن است.
🔻ممکن است خواندن ها و نوشتن هایم نتواند و نتوانسته باشد هیچ یک از آرزوها و امیدهایم را برآورده کند، و شاید ذره ای سهم در بهبودی جهان و روشنایی آن ندارند اما یقین دارم ره بادیه رفتن به از نشستن باطل است.